عنصري بزرگترين استاد قصيده سرا
 راسخ راسخ

ابوالقاسم حسن بن احمد بلخي متخلص به عنصري بزرگترين استاد قصيده سرا و مديحه گوي قرن پنج هجري است و در زبان پارسي هيچيك از شاعران قصيده پرداز و مدح سراي به پايه ي او نرسيده اند. در سخن استاد و در مدح ميانه رو و در شاعري چيره دست است. الفاظ اصيل و فخيم را در آستين و معاني بديع و منطقي و مضامين استوار و خرد پسند را در جيب دارد. عباراتش در حد اعتدال و دور از حشو و زوائد است. شاعري است سيراب شده از سرچشمه حكمت و سخنوري است نزديك به مشرب مردم چون و چرائي. بدين دليل شعرش نيز بر پايه استوار برهان و استدلال فلسفي نهاده آمده است و مدايحش تحت الشعاع علو همت و شهامت اوست.

همين مسائل و مطالب سبب شده است كه مقدم بر شاعران استاد و سخن شناس دربار محمود و مسعود غزنوي قرار گيرد و ملك شاعران و مقتداي سخنوران آن زمان شناخته شود.

عنصري را بجز قصايد و غزليات و قطعات و رباعيات چند مثنوي بوده است بنام «عين الحيات و شاد بهر » و « وامق و عذرا» و « سرخ بت و خنگ بت» اما اين مثنويها بحوادث زمان از ميان رفته است. آنچه از قصايد و ابيات پراكنده مثنويهاي او بجاي مانده است نزديك سه هزار و سيصد بيت است .

وفات عنصري را سال 431 هجري نوشته اند و چون در زمان وفات، بگفته لبيبي شاعر ، پيري سالخورده بوده است بايد تولدش حدود اواخر نيمه اول قرن چهارم هجري باشد.

كار بزرگان

 

چنين نمايد شمشير خسروان آثار

 

چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار

 

به تيغ شاه نگر نامه گذشته مخوان

 

كه راستگو تر از نامه تيغ او بسيار

 

چو مرد بر هنر خويش ايمني دارد

 

شود پذيره دشمن بجستن پيكار

 

نه رهنماي بكار آيدش نه اختر گر

 

نه فال گوي بكار آيدش نه خوابگزار

 

رود چنانكه خداوند شرق رفت برزم

 

زمانه گشت مر او را دليل و ايزد يار

 

به پيش آن سپه گجوه صف سيل صفت

 

سپهر تاختن و مار زخم و مور شمار

 

مبارزانش به نيروي پيل و زهره ببر

 

به پاي آهو و كبر پلنگ و قد چنار

 

همه سپر تن و شمشير دست و تير انگشت

 

همه سپه شكن و ديو بند و شير شكار

 

بوقت آنكه زمين تفته بد ز باد سموم

 

هوا چو آتش و گرد اندر و بجاي شرار

 

ز تف بروز بجوش آيد اب در جيحون

 

به شب ز پشه درو بد توان گرفت قرار

 

بدولت ملك مشرق و سعادت او

 

نه پشه بود و نه گرما ، نه زين دو هيچ آثار

 

فرو گذشت به آموي شهريار جهان

 

بفال اختر نيك و به نصرت دادار

 

فروغ دولت او همچو روز وقت زوال

 

مصاف لشكر او همچو كوه وقت بهار

 

همه زمين شده از بندگان او كشمير

 

همه ها شده از عكس جامه شان فرخار

 

زمين آمو شد در زمان فراز و نشيب

 

ز توده توده سر و كوه كوه زين افزار

 

پرند چهرۀ الماس رنگ شمشيرش

 

در آن ديار نماند از مخالفان ديار

 

نهنگ مرد اوابارش بخورد در جيحون

 

هر آن كسي كه برست از نهنگ جان اوبار

 

به آب در همه غرقه شدند چون فرعون

 

چو برگذشت از آن آب شاه موسي وار

 

فراخ جيحون چون كوه شد ز بسكه در او

 

كلاه و تركش و زين و دراعه بود انبار

 

از اين سپس بدل بانگ و نعره از جيحون

 

نخواهد آمد جز هاي هاي ناله زار

 

عقيق زار شدست آن زمين ز بسكه زخون

 

بروي دشت و بيابان فروشدست آغار

 

همي شدند به بيچارگي هزيمتيان

 

شكسته پشت و گرفته گريغ را هنجار

 

كسي كه زنده بماندست از آن هزيمتيان

 

اگر چه تنش درست ست هست جان بيمار

 

به مغزش اندر تيغ است اگر بود خفته

 

به چشمش اندر تير است اگر بود بيدار

 

اگر بجنبد بند قباي او از باد

 

گمان برد كه همي خورد بر جگر مسمار

 

اگر نماز كند آة باشدش تكبير

 

و گر گنه كند آوخ بودش استغفار

 

اگر سؤال كند گويد : اي سوار! مزن

 

و گر جواب دهد گويد: اي ملك ! زنهار

 

ور از اسيران گويي، گرفت چنداني

 

كه تنگ بود ز انبوهشان بلاد و قفار

 

گروه ايشان بگرفت طول و عرض جهان

 

بهر رهي و بهر برزني قطار قطار

 

و گر ز خواسته كو برگرفت از گُرگنج

 

سخن نمايم عاجز شود درو گفتار

 

به درجها گهرست و به تخته ها ديبا

 

به گنجها درم است و به تنگها دينار

 

قياس گير نداند قياس سيم سپيد

 

شمارگير نداند شمار زر عيار

 

ز عكس جامه رنگين هوا چو باغ ارم

 

زمين ز توده ياقوت سرخ چون گلنار

 

ز توده نافه مشك و شمامه كافور

 

شده نسيم صبا همچو طبله عطار

 

عمود زرين با گوهر كمر شمشير

 

سلاح نغز و پريچهرگان گلرخسار

 

بكشت دشمن و برداشت گنج و مال ببرد

 

ز بهر نصرت دين محمد مختار

 

از آنكه تربت گرگانج و شهر و برزن او

 

مقام قرمطيان بود و معدن كفار

 

هميشه تا صفت تيرگي نصيب شب است

 

چنان كجا صفت روشني نصيب نهار

 

نصيب شاه جهان غزو باد و نصرت و فتح

 

نصيب دشمن او مرگ و محنت و تيمار

 

هزار فتح چنين و هزار غزو چنين

 

برو بر آمده و گفته عنصري اشعار

 

 

   

 

 

 


January 2nd, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان