به يادبود از دهمين سالروز درگذشت چکامه سراء بي بديل زمانه ها سياوش کسرايي
ارسالي نورس ارسالي نورس

19 دلو سالروز بي بازگشت شاعر حماسه ها يا شاعر " اميد و انقلاب " مردم ايران سياوش کسرايي است . او  در سال ۱۳۰۴ خورشيدی در تهران متولد شده بود، قلب او سحرگاه 19 دلو سال 1374 خورشيدی در پي يک عمل جراحي قلب ،دور از ميهني که قلب او پيوسته برايش مي طپيد،از حرکت باز ماند.او شاعر سه نسل انقلابيون ايران و منطقه بود.بسياری ها با شعر او به رزم و به شکنجه گاه رفتند،سروده های او که در ده مجموعه در دسترس دوستداران شعرش قرار دارد،بمثابه گنج شايگاني است که همواره آنان را در نبرد به خاطر آزادی و شگوفايي ميهن شان الهام بخشيده و دير يا زود با شعر او مارش ظفر را خواهند سرود.

روانش شاد و يادش گرامي باد .

 

"باور" شعری به آواز زنده ياد سياوش کسرايي

 اين هم چند سروده از او :

 

ما برمي گرديم

ما روزي عاشقانه بر مي گرديم
بر درد فراق چاره گر مي گرديم
از پا نفتاده ايم و تا سر داريم
 در گرد جهان به درد سر مي گرديم
خندان ما را دوباره خواهي ديدن
هرچند كه با ديده تر مي گرديم
خاكستر ما اگر كه انبوه كنند
ما در دل آن توده شرر مي گرديم
گر طالع ما غروب غمگيني داشت
 اي بار سپيده سحر مي گرديم
چون نوبت پرواز عقابان برسد
ما سوختگان صاحب پر مي گرديم
نايافتني نيست كليد دل تو
 نا يافته ايم ؟ بيشتر مي گرديم
از رفتن و بدرود سخن ساز مكن
 اي خوب ! بگو بگو كه بر مي گرديم


 

 

شهر ما

خورشيد پيله اي است تب آورده

 تن در گليم ابر فرو كرده

دل مرده است روز

 دم كرده است افق

 زهر هوا كشنده و سوزان است

شهر گدا گردسنه باران است

خاك است روي برگ

 خاك است روي گل

 خاك است روي چهره هر ديوار

 تا روي پلك پنجره ها خاك است

 پوك است ناودان كهنه و در استخوان او

 باد است مي وزد

 لب چاك و سينه مال

 له له زن و گداخته راه است مي خزد

داغ است سايه هاي به سنگ اوفتاده داغ

كند است گامهاي به راه اوفتاده كند

 

كابل ( طرح )

شهر خروسان سرخ تاج سحرگير
شهر به جان خاسته نشسته به تدبير
شهر تهيدست قلب زنده به ايثار
شهر گل سرخهاي عاشق و تبدار
شهر درختان و كوههاي فروتن
شهر شرابي به رنگ خون دل من
شهر سواران تيز تاز و دلاور
 شهر شگفت آفرين مسجد و سنگر
شهر گلاويز با گذشته و فردا
 شهر اميد بزرگ و پيش رس ما

 

 

 

شقايق

فرياد سرخ فام بهارانم

 سركش

 گرهاي قلب خاك

گيرانده شب چراغ پريشانم

 فرياد سرخ فام بهارانم

برخاسته ز سنگ

 با من مگو ز حادثه مي دانم

 آري كه دير نمي مانم

 اما به هر بهار سرودم را

 چون رد خون آهوي مجروح

بر هر ستيغ سهم مي افشانم

 آنگاه عطر تلخ جوانم را

 با بال بادهاي مهاجم

 تا ذهن دشتهاي گمشده مي رانم

 

 

بوي وطن

بيداري گل سوي چمن مي كشدم
 بلبل دل و باد پيرهن مي كشدم
در گوشه خاك غربتم بوي بهار
 مي آيد و جانب وطن مي كشدم

 

 

 


February 8th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان