من کرد هستم
ترجمه: ذاکر عمری ترجمه: ذاکر عمری

نه مکتب ابتداییه متوسط عسکری  و نه هم لیسهء عسکری را بپایان رسانده بود. راستش را بپرسی ، هرگز مکتب نرفته بود.  جوهر دوات نلیسیده  و دود چراغ نخورده بود. خلاصه در راه آموزش دانش هیچ  سعی و تلاش  نکرده  بود . اما مثل یک شی که از بالای  تپه افتاده باشد و ناگهان  با فرمان مقامات عالی ، پاشا (جنرال ــ قوماندان ) شده بود. موقعی که ارباب بوده ، حتا امضاش را هم یاد نداشته و بدین خاطر عوضش  شصت اش را میمانده است.  بعد از اینکه با فرمان پادشاه به رتبهء بالاتر افسری  تعین میشود ،  شصت گذاشتن را عیب می پندارد و به اندازهء  یک  نعل مهرساخته و از آن کار می گیرد.  ما نباید« جمال بیگ» را  کم بشماریم و یا  با نگاه حقارتبار از کنارش رد شویم؛ زیرا مسئولیت کوه های سرحد با ایران  و همه  ییلاق ها به او تعلق داشت.  معلوم بود که نزد او والی و امیر چند پول ارزش ندارند؟

والیان  با «جمال بیگ کرد» با گذاره و احتیاط برخورد می کردند .  خوب ، ازروی مجبوری بود...

  در غیر آن  با رساندن یک  اطلاع و شکایت توسط « جمال بیگ کرد» به پادشاه  کار آن والی  فورا خراب میشد.

 اگر از سلسله کوه ها مرمی ها فیر نمی شدند و  مثل جواری نمی کفیدند، ازروی احترام به والی  نبود ؛  بلکه از روی احترام عشایر به « جمال بیگ کرد» بود.

« جمال کرد» بین دولت ، دولت دیگر هست . این جناب هرگز بر روی زمین در برابر سایه خداوند متعال "ذاتالله و فیل عالم" ( پادشاه) سربالا نکرده است. اما برعکس اگر کسی به " حضرت خلا فت  پناه دهنده" سر بالا میکرد، سرش را زیرپا گذاشته پایمال می نمود.  پادشاه هم این همه  سازگاری های  بنده اش را  بی پاسخ نمیگذاشت.

آیا حاکم این کوه ها، ییلاق ها،  ودای ها  یعنی همین « جمال کرد» به چی احتیاج دارد؟ طلا بگویی  به خروار دارد، زن بگویی خیلی  دارد، زمین بگویی پهناوار که  نه سر و نه پا دارد. پادشاه هم در هر زمان  به « جمال کرد» تحفه های خوشنود کننده ارسال میدارد.  خو، اینها چه اند؟... رتبه با نشان  مدال. همه مدال های دریافته کرده اش  از مقام عالی خلافت هستند.  برای نصب کردن آن ها جای خالی نه بر روی سینه اش ،  نه در عقبش ،  نه در آستین های دست هایش ،  نه به شانه هایش ، نه روی  پاچه پطلونش جای  مانده بود. اینقدر مدال گرفته...

با  وجود آن که  « جمال کرد» برروی تمام لباس بتن داشته اش مدالهایش را آویخته بود،  باز هم  ببینی  که  بدست هایش  چند برابرش باقیمانده است.

وقتیکه « جمال کرد» به سفر درازی کمرببندت ، از عقبش چندین نفر مدال هایش را حمل می کنند. بعد « جمال کرد» نظر به مقام شخص  روبروشده اش بر خودش  مدال آویزان می کند.

  همینکه در برابر نفر مقابل با  چهل و پنجاه مدال خودنمایی می کرد بسنده بود.

   پادشاه ابتدا به او مقام اربابی و بعد  ترفیعات رتبوی پی در پی اعطاکرده بود.  بعد از اجرای هر  وظیفه یی  به اندازه یک  دروازه  رتبه و فرمان اعطای مدال از طرف پادشاه به او می رسید.

آیا « جمال کرد» زیر باران احسان پادشاه آرام می ماند ؟.. نه ،  هر باری که لباس های رنگارنگ ابرشیمی از سوی پادشاه به او میرسید، او هم به خاطر اثبات وفادارییش به  مقام عالی  خم های  پراز طلا را به خزانه  و  به حضرت همایونی می فرستاد.

وقتیکه « جمال کرد» هفتاد ساله و ریش سفید، وبه  یک( بیگ ) کرد مبدل گشت ،  احساس کرد که  آرزویی در دلش  باقی مانده است .  آرزویش این بود که بحیث قوماندان  خود را به دروازه سعادت (نام قدیمی استانبول) برساند. این آرزویش  را بشکل خیلی مناسب به گوش پادشاه رساند.  و پادشاه هم این آرزوی « جمال کرد» را که  از دل وجان به او وفاداربود برآورده ساخت.

پادشاه او را به صفت قوماندان  قشله عسکری « سلیمانیه» مقرر کرد.  بلی او را قوماندان ساخت ، اما این قوماندانی  فقط خشنود ساختن یک غلام حلقه بگوش بود.  راستش ، به او که یک شخص بی سواد بود، هیچ نوعی صلاحیتی نداده بود. «جمال کرد» رشته ها و پارچه های زردوزی شده با  منگلوله ها، تکمه های درخشنده در حالی که لباس  زره پوشش را می پوشید و  مدال هایش را آویزان  می کرد و  بروت هایش را تا بیخ گوش هایش  تاب داده ، ریش سفیدش را نوزاش داده ،  در داخل  قشله عسکری « سلیمانیه» مانند یک  فیل مرغ نر فربه  که پف پف کنان گردش میکنند چکر می زد.  صدای جرنگ چرونگ مدال هایش که روی سینه اش مانند پستانهای  شیری بزهای جزیره مالتا آویزان می بود،  تا به شروع دهلیز دیگر میرسید.

  او جزهمین خرامان خرامان هرسو قدم زدن  کاری دیگری  نداشت.

وزیر دفاع پی در پی و به صورت جدی امر داده بود که هیچ کاری را به « جمال پاشا کرد»  محول نسازند. او در بین قشله عسکری  مثل یک  مارشالی ماشینی در گردش بود.  آرزومند بود که کاری هم انجام بدهد.

هرصبح که داخل قشله میشد از یاورش میپرسید:

ــ هي ،  یاور!

ــ امر کنید قوماندان صاحب!

ــ چی هست ،  چی  نیست؟

ــ قوماندان صاحب  سلامتی تان.

ــ آیا هیچ کاری  نیست؟

ــ نی صاحب هیچ  کاری نیست...

هر صبح «  جمال  پاشا کرد » اینطورسوال میکرد و یاورش هم همینطور پاسخ میداد.

 « جمال پاشا کرد » آرزوی انجام کاری را داشت  و به این صورت  میخواست خویش را  تبارز دهد.  تا آن که یک روز به این آرزویش رسید.

آن روز شروع هفته بود.  یک دوهم بریدمن در رخصتی آخرهفته اش ( روز جمعه)  مخالف  نظام نامه عسکری  کاری را انجام داده بود.

وقتیکه « جمال پاشا کرد» داخل قشله شد چشمش به گوشه یی افتاد که آنجا ،  یک دوهم بریدمن قامت دراز، چارشانه ، با ابروان انبوه تیره  و بروت سیاهی که داشت، گناهکارانه ایستاده بود.

« جمال پاشا کرد» مثل هر وقت از یاورش پرسید:

ــ هي ،  یاور! 

ــ امرکنید قوماندان  صاحب!

ــ چی هست ،  چی  نیست؟

ــ قوماندان صاحب  سلامتی تان .

ــ آیا هیچ کاری نیست؟

ــ نی  صاحب هیچ  کاری نیست...

ــ   چرا ا ین  دوهم بریدمن آن جا ایستاده هست؟

ــ محترم او، خو،  درمورد او یک شکایت از بلوک انضباط رسیده است...

 « جمال کرد» که از ماه ها بدینسو  انتظارانجام کاری را داشت  و ازین گپ  خوشحال شد  و ابروان اش  بهم پیوسته و بروت هایش هم کمی شخ شدند.

ــ  شکایت؟..

ــ بلی ، جنرال صاحب .

« جمال پاشا کرد» طوری با نگاه قهرآلود به دوهم بریدمن دید که گویا او را با نگاه هایش خام خام میخورد.

ــ  یاور،  شکایت نامه را بخوان .  شکایت نامه را بخوان...

یاور شکایت نامه را به خوانش گرفت: 

ــ " بیست و یک ریبع الااول مصادف به روز جمعه، از بلوک سواره دوهم بریدمن « زلفی» در میخانه « آفاستول» خوش گذرانی ..."

« جمال پاشا کرد» فریاد کنان گفت :

ــ چی؟ چی؟  آیا او راکی  نوشیده ... وای وای وای... راکی نوشیدن ، ای ای ای...  بقیه اش را   بخوان یاور،  بقیه اش را...

ــ " خوش گذرانی کرده ،  بعد از آن به زور میخواسته که در حمام مخصوص زنانه بحری در « مده کی» داخل شود.  وقتی که «  کیرکور» پاسبان ، مانع آن میشود موصوف به او حمله کرده و سر اورا زخمی می سازد.

« جمال پاشا کرد» دندانهایش را غژ غژ کنان فشرد  باردیگر  گفت:

ــ چی؟  کله پاسبان  را هم کفانده؟... کله  خودش  را هم کنده میکنند...

کله او را هم می کفانند... یاور، بقیه اش  را بخوان... باز چه شده؟

یاور میخواند:

ــ " بالاخره ، در حمام مخصوص زنانهء بحری داخل شده و به زنی تعرض..."

« جمال پاشا کرد»:

ــ  باز هم فریاد را سر داده گفت: چی؟  آیا به زنان حمله کرده؟

وای بر پدرش ، وای وای وای... مردانه گی او را هم قطع میکنند.

 درحالی که شدت خشم و غضب «  جمال پاشا» مثل  آتشفشان شعله ور شده بود  و از شدت خشم ریش سفیدش می لرزید  به یاورش گفت:

ــ یاووور بنویس!... گفته هایم را بنویس. از خاطر نوشیدن راکی رتبه اش  پس گرفته شود، بخاطریکه کله یک نفر را کفانده است ، دو ماه حبس ... و ... بخاطر تعرضش به ناموس زنان به  «فیزان» تبعید... و...

« جمال پاشا کرد» میخواست چیزهای زیادی را بگوید تا یاور آن ها را بنویسد، اما همان  دوهم بریدمن بلوک سواره  و  قد بلند، مقبول و سیاه چهره به « جمال پاشا» نزدیک گشت و به زبان کردی گفت:

ــ از دی باتی تیمه پاشا... از کرمانچه... ( التماس پاشا ، بتو پناه آوردم ، من کرد هستم).

این حروف ها  را شنیده نا شنیده  دست به ریشش برد و  ریشش را خاریده  و گفت:

ــ اینطور بگو جانم...

 جنرال به  یکباره کی ملایم شد.  رو به  یاورکرد و گفت:

ــ یاور...

ــ امر کنید جنرال صاحب.

  تو یک  بار دیگر  شکایت نامه را بخوان، درست فهمیده نتوانستم.

یاور، شکایت نامه را باز خواند:

ــ " بیست ویک ریبع الااول مصادف به روز جمعه ، از بلوک سواره ، دوهم بریدمن  «زلفی» در میخانهء « افاستول» خوش گذرانی..."

 یاور که به همین قسمت شکایت نامه رسید « جمال پاشا کرد» گفت:

ــ آخر، می نوشید که می نوشد ، یاور، البته که  یک ضابط  پادشاه بزرگ مان می نوشید. خدایا خدایا،  این ضابط خو، بسیار کم نوشیده است.  خو ،  یاور دیگر هایش را بخوان ، بخوان...

ــ " خوش گذرانی ،  بعد به حمام مخصوص زنانهء  بحری در « موده کی» بزور داخل شده  و خواسته..."

ــ عجب، خو،  داخل میشود چه فرق می کنید.  یاور... او  ضابط بزرگ پادشاه ام است ، کدام  کار کلانی خو نکرده است .  دیگرش را  بخوان.

ــ « کیرکور» مانع او شده اما موصوف به او حمله کرده و سراو را زخمی ساخته است و ..." 

ــ سرش را کفانده این که کاری نیست.  البته که می کفاند، قربانت شوم یاور...

یک ضابط باعظمت پادشاه است.  می تواند بکفاند و هم می تواند کله ی کسی را بکند.  آن ها کفار  و این مسلمان هست.  دیگرش را  بخوان .

ــ " به حمام مخصوص زنانهء بحری  داخل شده ..."

ــ معلوم دار که  داخل میشود ،  قربانم ...

ــ " بالاخره به یکی از زنان تعرض..."

ــ بلی ، البته جانم... تعرض هم می تواند و هم آنها را می تواند تحت تسلط خویش در آورد.

خورد ضابط  خیلی باحشمت پادشاه هست.

یاور بنویس.  به  موصوف عوض پس گرفتن رتبه اش به رتبهء تورانی ترفیع داده شد  و...

به  عوض  دو ماه حبسش   و ... به عوض تبعیدی در « فیزان»  و ...

                                            * * * * * *

 

نوت : این طنز را نسین فقید در سال 1958 نوشته است . در باره ضابط کرد و جنرال کرد در عهد امپراطوری عثمانی است.

 1ــ  پاشا : عنوانی که در زمان امپراتوری عثمانی به ماموران عالیرتبه و نظامیان بالاتر از دگروال اطلاق مشیده. 2ــ در دوره جمهوری به جنرال.

3 ــ بز جزیره مالتا: سرزمین اصلیش جزیره مالتا هست . و زیاد شیر میدهد.

4 ــ « کیرکور یا گیری گور» یک  اسم ارمنی . و در داستان های ارمنی بشکل گسترده ، کیر کور می نویسند. مترجم.

 

نوشته: عزیز نسین       22.07.2007 هامبورگ.

                                     

 

 


September 17th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان