آرزو
   عثمان عثمان " امانی"

ای تاکستان

در آرزوی روزی ام که

از انگور تو شراب

و از شرابش خمار

و از خمارش خویشتن را

در آغوشش بیابم

هر چند این خیالی بیش نباشد

 

ای صبحگاه

درانتظارم ساعتی را

که تو هنوز ندمیده يی

ولی از تجلای صورتش

خانه ام چون تو روشن باشد

هرچند این خوابی بیش نباشد

 

ای شب

لمحه ای را میطلبم

که هنوزتو بال نگسترده باشی

ولی خرمن گیسوانش

همچون سیاهی تو

چشمهایم را بسته باشد

هر چند نا بینا شده باشم

 

ای خاک

 در انتظارم زمانی را

که مردان ماتم زده

مرا به تو بسپارند

ومن به خیال آغوشش

در تو آرمیده باشم

هر چند زندگی پایان یافته باشد

                               ***


August 31st, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان