لمس مهر
انجنیر حفیظ اله حازم انجنیر حفیظ اله حازم

در نگاهت همه مهربانی هاست

و ندایت

فریادی که

بودن را تجربه میکند

و تو بودن را میمانی

چون

کوه سنگ زاد است

و انسان از درد می آغازد

و محبت از مهر

من از تو آغاز شدم

هستی در من آبستن شد

تا بتو اندیشیدم

و حضور

در من گلبرگ پویایی کشت

تا بودن را تجربه کنم

به بیکرانه ها بپیوندم

و چشم در راه باشم

تا مهر را از نزدیک لمس کنم.

 

 

در جنگل

 

میخواستم با تو ابدیتی بسازم

دلم لرزید

که برایت بگویم

سردم است

پناهگاهی میخواهم

اگر دریچه قلبت را بمن بگشایی

تا در تو گرمی را دوباره یابم

از کبودی رخسارت

دریافتم که کلید خانه با تو نیست

و تو با شعله یی دست و گریبانی

که سرما را

یارای آمد در تو نیست

غبار تیره یی چشمانم را پوشید

و برای یک لحظه ترا ازم گرفت

شاید

میخواستم کمکت کنم

در سیاهی عجیبی

خیال زده قدم میگزاشتم

شاید انتظار نسیم را داشتم

و یا در یک کوتاه فرصت

میخواستم دوباره ببینمت

که بگویم

من میروم

در خوابگاهم میخوابم

در جنگل

آنجا میخوابم

آنجا میمانم


August 29th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان