از افغانستان چه خبر
عبدالو کیل کوچی عبدالو کیل کوچی

 

 

ای سبا از وطنم ، کشورتا بان چه خبر   ازی نسیم سحرازکابل جا نان چه خبر

ازتنش ها و صف آرایی وازصلح  بگو    ازعلاج غم دل های پریشان چه خبر

حال بیچاره مسکین مریض ازچه قرار    رنج بیکاریی اوضاع جوانان چه خبر

ازمقامات وزراندوزی وقصرهای بلند     ازستمگاری سرمایه پرستان چه خبر

ازهمان قول وقراروهمه بازی بزرگ      از تصامیم پس پرده و پنهان چه خبر

از دل پاک و شریفانه واز ساده دلان      ازریا کاری ونیرنگ محیلان چه خبر

از شکیبایی  و رفتار  صمیمانه خلق      زوضع خیمه نشینان وگدایان چه خبر

از حقوق بشر ، وحدت گفتار و عمل     ازپی بهره کشی درحق انسان چه خبر

ازچپ وراست سیاسی وگروه بازیها      بگواز جنبش کاریگر ودهقان چه خبر

از   فضای  همه  گانی و و فاق ملی    زسوی تاجک پشتون وهزاران چه خبر

از   فرآوردهء فرهنگی و آثار و هنر     ازعلوم و فن وگنجینه  عرفان چه خبر

از کجا  امن رفاه تا بکجا تآمین است      ازفعالان شب وشحنه ودربان چه خبر

از طنین  نفس  و ناله  جانکاه حزین      از نوای نی واز شور نیستان چه خبر

از عیاران دلیر و جمع و جوش کابل     از تما شای گل قرغه و پغمان چه خبر

از گل لاله و آتشکده ی لعل و عقیق   مرغ پرسوخته زاوضاع گلستان چه خبر

از فراق وطن  وفرقت  یاران عزیز     از شکیبایی دوستان وعزیزان چه خبر

ازفروپاشیءابرهای سیه مژده رسان      تا ببینم  که زخورشید بهاران چه خبر

 

 

 

سپیده ها

در گذر گاه افق های سپید

در سحر گا هان دنیای امید

دیدم از دور یکی خرمن نور

پر ز رویای سپیدی ها بود

واز آن قله نور مشرق

همچو افرشته اسپید که پرواز کند

مثل مرغان سپید سحری

بسوی خانه ما

بسوی کوچه ما نیز شتا بان شده بود

چمن و باغ زتابیدن او

با هزاران گل زیبا، زر افشان شده بود

گویی از چشمه خورشید فروزان شده بود

با همان نیزه زرین وطلایی رنگش

زآن سوی پنجره ها

چنبر روزنه ها را

با هجوم سحری

می کوبید

وزهر روزنه ی

که گذز داشت زهر پنجره ی

در و دیوار دلم را

بسوی ورطه عشق پاکش

بسوی هستی دنیای امید

چون شقایق به چمن باز نمود

لیک زانسوی چمن

باد توفانی از گوشه دور

ززمین وزهوا بر میخواست

در ازایش گل هر غنچه که بود

همه پاشیده و پر پر شده بود

همچنان موج اهانت باری

هریکی را به هوا می پاشید

ومرا زانسوی دنیای سپید

اندرین گوشهء دنیا افگند

گفت این است سزای تو چنین

که ز اعماق دلت

با همه احسا ست

چون به خورشید و سپیدی هایش

سر تعظیم فرو آوردی

سر تکریم فرو میکردی

چه کنم با این حال

چه کنم با همه شوخیء زمان

یا که تسلیم حوادث گردم

که هرگز نه

یا که سازم به چنین

هرگز نه

یا بسوزم به شرار دل آتش نفسی

که همی میسوزم

یا زنم غوطه به پای امواج

بشکنم از دل سنگین صدف

گوهر گمشده را باز کشم

یا گشایم پر و بال

تا بسوی آن شهر

بسوی شهر سپید و پرنور

 برسانم خود را

 با لب خشک وپر از زمزمه ها      

با نگا های پر از عشق

با رگ و تار وجودم

عاشقانه در ودامانش را

آتشین بوسه زنم ، آخرین بوسه زنم

واپسین بوسه زنم شهر سپیدی ها را

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مهمان نا خوانده

من از کجای جهانم که آمدم اینجا

من از دیار فلکتاز زروه پامیر

زقله های غرور آفرین هندو کش

زبرج و بار سلیمان  و پهنه شمشاد

من از کجای جهانم

من از دیار یما زاد آریانایم

واز تبار خرآسان و پور افغانم

واز دیار نوایی وبو علی سینا

ززاد گاه سنایی وبلخی ورومی

زجایگاه خوشحال خان ویس واحمد شاه

زملک مسجدی واکبر و امان دلیر 

من از کجای جهانم

زکشوریکه به دنیا شکوه خاصی داشت

زمردمی که به تاریخ جایگا هی داشت

ولی نه دیر گذشت ، ولی نه دیر گذشت

 که باد  تو طئه ها سوی آشیانه رسید

وآتش ستم از هر طرف زبانه کشید

بسوخت دار وندارش بخاک یکسان کرد

ز شهر و ده همه را هرچه بود ویران کرد                                                    

من از کجای جهانم

بلاخره ز زمینی که سوختند آنرا

زخرمنی که به آتش کشیده اند آنرا

نسوخت هرچه در آتش چپاولش کردند

زسنگ و جمجمه انبار وغارتش کردند

من از کجای جهانم

از آن وطن که زمامش تفنگ وباروت است

از آن مهن که آرامش میان تابوت است

سفر نمودم از آن از میان آتش وخون        

زکشتزا ران ماین و زخرمن  خشخاش

سفر نمودم از آنجا من و هزاران ها

سفر نمودم  من با پیام جانکاهی

پیام از لب خشک یتیم بی مادر

پیام بستر بیمار پیر رنجوری

پیام گور شهیدان خونچکان وطن

پیام کابل زخمی وکشور خونین

پیام پیکره پارچه پارچه بودا

با این پیام وهزاران پیام های دگر

پس از هزار مشقت رسانده ام خود را

بر آن بدم که به مهمانی آمدم اینجا

ولی دریغ دریغ

به جای آمده ام که نخوانده اند مرا

برای آنکه درین جا غریب آمده ام

 


August 26th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان