(320 ـ 398) (942 ـ 1020)
شاهنامه[1] |
بخش دوم |
ستایش خرد |
· کنون ای خردمند، وصف خرد
· بدین جایگه، گفتن اندرخورد
· کنون تا چه داری، بیار از خرد
· که گوش نیوشنده، ز او بر خورد
· خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
· ستایش خرد را به از راه داد
· خرد رهنمای و خرد دلگشای
· خرد دست گیرد، به هر دو سرای
· از او شادمانی وز اویت غمی است
· وز اویت فزونی وز اویت کمی ست
· خرد تیره و مرد روشن روان
· نباشد همی شادمان، یک زمان
· چه گفت آن خردمند مرد خرد
· که دانا ز گفتار از بر خورد
· کسی کاو، خرد را ندارد ز پیش
· دلش گردد از کرده ی خویش ریش
· هشیوار دیوانه خواند ورا
· همان خویش بیگانه داند ورا
· از اویی به هر دو سرای ارجمند
· گسسته خرد، پای دارد ببند
· خرد چشم جان است، چون بنگری
· تو بی چشم، شادان جهان نسپری
· نخست آفرینش، خرد را شناس
· نگهبان جان است، آن و سه پاس
· سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
· کز این سه رسد، نیک و بد بیگمان
· خرد را و جان را که یارد ستود
· و گر من ستایم، که یارد شنود
· حکیما، چو کس نیست، گفتن چه سود
· از این پس، بگو کافرینش چه بود
· تویی کردهی کردگار جهان
· ببینی همی آشکار و نهان
· به گفتار دانندگان، راه جوی
· به گیتی بپوی و به هر کس بگوی:
· «ز هر دانشی چون سخن بشنوی
· از آموختن یک زمان نغنوی
· چو دیدار یابی به شاخ سخن
· بدانی که دانش نیاید به بن.»
*****
حکم اول |
· کنون ای خردمند، وصف خرد · بدین جایگه، گفتن اندرخورد |
· حکیم طوس، بلافاصله بعد از خدا به خرد می پردازد.
· شاید حتی هزار سال، بعد از فردوسی، کسی در دیار او ارجی از این دست برای خرد قائل نباشد.
· مقایسه حکیم بی همانند طوس با شیخ و خواجه شیراز نشان می دهد که پای بندی او به خرد از چه ژرفا و پهنای غول آسائی برخوردار است.
· ما نگاهی به فهرست مطالب بوستان، اولین کتاب شیخ شیراز می اندازیم:
در ستایش خداوند تعالی |
در ستایش پیامبر اسلام |
سبب نظم کتاب |
در مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی |
در مدح سعد بن ابی بکر بن سعد |
در عدل و تدبیر و رأی |
در احسان |
در عشق و مستی و شور |
در تواضع |
در رضا |
در قناعت |
در عالم تربیت |
در شکر و عافیت |
در توبه و راه صواب |
در مناجات و ختم کتاب |
· سعدی از 15 باب و در (فصل) بوستان خود، حتی روزنه ای را به خرد اختصاص نداده است.
· حافظ ـ بمراتب بدتر از سعدی ـ خصم سوگند خورده خرد و خودمختاری است.
· حافظ در تمام دیوانش، کسب و کاری جز تخطئه و تحقیر و تخریب خرد نداشته است.
· اگر سعدی ندانمگرا و خردستیزی نیم بند و نا پیگیر و مصلحتی تلقی شود، حافظ ندانمگرا و خردستیزی تمامعیار است.
· ما برای روشن شدن تفاوت و تضاد ژرف میان حکیم طوس و خواجه شیراز مقوله «عقل» و یا «خرد» در دیوان حافظ را پیشاپیش مورد بحث شتابزده قرار داده ایم.
حکم دوم |
· کنون تا چه داری، بیار از خرد · که گوش نیوشنده، ز او بر خورد |
· فردوسی در این حکم، برای ابلاغ خرد، خویشتن خویش را مورد خطاب قرار می دهد و به بسیج عمومی قوا فرا می خواند.
· او می خواهد با دار و ندار خویش از سرمایه خرد، به میدان دشوار روشنگری قدم نهد و مخاطب را از ثمرات گفتار خویش برخوردار سازد.
· ابلاغ خرد، رسالتی غول آسا ست و شهامتی عظیم می طلبد.
حکم سوم |
· خرد بهتر از هر چه ایزد بداد · ستایش خرد را به از راه داد |
· فردوسی در این حکم، خرد را بهترین هدیه ایزد، که خود خداوند خرد و جان است، می داند.
· بدین طریق، خرد به مثابه چیزی حاضر و آماده و کامل و بی عیب و نقص از سوی ایزد، در اختیار انسان قرار داده می شود.
· این در نگاه اول، بدان معنی است، که خرد نه اکتسابی، نه آموختنی، نه چیزی قابل توسعه و تکامل، بلکه مائده واره ای از سوی ایزد تعالی است.
· بدین طریق، میان خرد فردوسی و راز سعدی و حافظ یکسانی غریبی پدید می آید، با یک تفاوت کوچک که انسان پس از دریافت خرد، سرزنده و شاداب و کوشا و پویا می ماند، ولی پس از دریافت راز، یا بر سر دار می رود و یا لال و کور و کودن و بیهوش می شود.
حکم چهارم |
· خرد رهنمای و خرد دلگشای · خرد دست گیرد، به هر دو سرای |
· فردوسی در این حکم، برای خرد نقش رهنمائی و دلگشائی و دستگیری در هر دو جهان قائل می شود.
· تعریف فردوسی از نقش خرد، با تعریف فلسفه علمی از آن انطباق شگرفی دارد.
· خدمت فلسفی مارکس و انگلس در اثبات این حقیقت امر است که خرد بشری حد و سرحد معرفتی نمی شناسد.
· خرد بشری بمثابه فراورده واقعیت عینی و همزمان کاونده آن (خرد بشری ـ به زبان فلسفی ـ محصول ماده است و بررسی کننده ماده. مترجم) قادر است که از سطح چیزها به ذات آنها نفوذ کند.
· این پیام خجسته ماتریالیسم دیالک تیکی ـ تاریخی است.
· نقش خرد در قاموس فردوسی، دیالک تیکی از مادی و معنوی است.
· خرد انسان را از گمراهی و سرگردانی در کوره راه های هستی نجات می دهد و روانش را از شادی لبریز می سازد و امکان زیست سعادتمندانه در دنیا و عقبی را فراهم می آورد.
· خرد فردوسی خردی کوشا، فعال و کنشگر است و به خرد فلسفه روشنگری شباهت غریبی دارد.
· خرد فردوسی تماشاچی و منفعل نیست.
· خرد فردوسی خرد رهائی بخش است، رهائی بخش در دنیا و عقبی.
· خرد فردوسی یار و یاور انسان است.
· خرد را رسولان روشنگری از کانت تا هگل بهتر از حکیم طوس تعریف نکرده اند.
حکم پنجم |
· از او شادمانی وز اویت غمی است · وز اویت فزونی وز اویت کمی ست |
· فردوسی در این حکم، دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک کمی و بیشی و شادمانی و غم بسط و تعمیم می دهد و بدین طریق خرد را وسیله تحقق تحولات کمی و کیفی می داند.
· خرد بدین طریق در فلسفه حکیم طوس به درجه نیروی محرکه هستی اجتماعی ارتقا می یابد.
· شگفتا که حکیم طوس، سیصد سال قبل از سعدی، روشن اندیش تر از سعدی و حافظ است و علت سعادت و ذلت و فقر و ثروت را نه در آسمان ها، بلکه در زمین می جوید و تحول کمی و کیفی زندگی انسانی را به عهده خرد می گذارد.
· اروپا باید هشتصد سال صبر کند، تا در دوره عصر جدید، هومانیسم، فلسفه روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان به کشف خرد نایل آید و آن را بر پرچم انقلابات بورژوائی بنویسد.
· اکنون می توان به عظمت حکیم طوس پی برد.
· سعدی و حافظ سیصد و چهارصد سال بعد از او همچنان به جزم «مشیت الهی» می چسبند و از انسان، بنده و نوکر و فرمانبردار چند طبقه و آشغال و تفاله می سازند.
حکم ششم |
· خرد تیره و مرد روشن روان · نباشد همی شادمان، یک زمان |
· فردوسی در این حکم، پیش شرط شادمانی را در داشتن خرد می داند.
· او بی تردید به تجربه شخصی به این نتیجه رسیده است.
· چون واقعا هم چنین است.
حکم هفتم |
· چه گفت آن خردمند مرد خرد · که دانا ز گفتار از بر خورد |
· فردوسی در این حکم به حقیقت امر دیگری اشاره می کند که فهمش برای هرکسی آسان نیست:
· دانا از گفتار بر می خورد.
· گفتار برای دانا ثمره ای شیرین است.
· این حکم چیزی جز حظ و لذت معنوی نیست.
· دانا از قرائت اندیشه ای می تواند لذتی بی حد و مرز احساس کند.
حکم هشتم |
· کسی کاو، خرد را ندارد ز پیش · دلش گردد از کرده ی خویش ریش |
· فردوسی در این حکم، دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک عمل و خرد بسط و تعمیم می دهد و پیش شرط عمل موفقیت آمیز را پیروی از خرد می داند.
· این همان تئوری لنینی است که بدون تئوری انقلابی نمی توان انقلابی را جامه عمل پوشاند.
· تئوری چراغ راه است.
· کسی که به پیروی از خرد راهنما عمل نکند، از کرده خویش صدمه خواهد دید و پشیمان خواهد شد.
حکم نهم |
· هشیوار دیوانه خواند ورا · همان خویش بیگانه داند ورا |
· فردوسی در این حکم، بی خردی را با جنون یکی تلقی می کند و بی خرد را منفور حتی خویشان نزدیک او می داند.
· بی خرد نمی تواند هنجارهای اجتماعی را درک کند و بر طبق آنها رفتار و عمل کند و لذا خود را منفور خاص و عام می سازد.
حکم دهم |
· از اویی به هر دو سرای ارجمند · گسسته خرد، پای دارد ببند |
· فردوسی در این حکم، خرد را پیش شرط سعادت دنیوی و اخروی می داند و بی خرد را مقید و غیر آزاد تلقی می کند.
· آنچه در نگاه اول، گفته ای دلبخواهی و سرسری می نماید، حقیقت امر غول آسائی است که هشتصد سال بعد بسان سرخگلی بر لبان هگل و مارکس و انگلس خواهد شکفت:
· آزادی درک ضرورت است.
· بی خرد قادر به درک ضرورت نیست و لذا نمی تواند آزاد تلقی شود.
· انسان ها به همان میزان آزادند که به چند و چون قانونمندی های هستی طبیعی و اجتماعی وقوف دارند.
· بدون خرد شناسنده، آزادی سرابی بیش نیست.
· بدون خرد رهائی طبیعی و اجتماعی محال است.
· خرد جادوی رهائی بخش است.
· نبوغ غول آسای حکیم طوس نه تنها ستایش انگیز، بلکه شگفت انگیز است.
حکم یازدهم |
· خرد چشم جان است، چون بنگری · تو بی چشم، شادان جهان نسپری |
· فردوسی در این حکم، برای خرد، فونکسیون جدیدی تعیین می کند و آن را چشم جان می نامد.
· برای درک منظور او باید تعریف مقوله «جان» از نقطه نظر فردوسی کشف شود.
· اگر منظور فردوسی از مفهوم «جان» روح باشد، بدان معنی است که بدون خرد، روح انسانی کور و نابینا ست و اگر منظور او دانش و فراست باشد، فقدان خرد، به معنی نادانی است.
· اما در هر صورت برای سپری کردن شادمانه جهان به جان بینا و یا خرد نیاز مبرم هست.
· چرا؟
· ظاهرا روح کور به آئینه ای کدر می ماند که قادر به انعکاس راستین هستی نیست.
· عدم انعکاس هستی به معنی عدم شناخت زیبائی ها خواهد بود و بدون شناخت زیبائی ها نمی توان از زندگی و زیبائی های آن لذت برد.
· بدین طریق است که بدون خرد ـ بمثابه چشم جان ـ انسانی دلمرده و بی روح باقی می ماند.
· چه شباهت غریبی مارکس به فردوسی پیدا می کند!
حکم دوازدهم |
· نخست آفرینش، خرد را شناس · نگهبان جان است، آن و سه پاس |
· فردوسی در این حکم، خرد را به مثابه نخستین پدیده آفرینش می داند.
· برای اثبات تئولوژیکی این نظر حکیم طوس احتمالا نمی توان به کتب مقدس رجوع کرد.
· ولی از آنجا که انسان بوسیله خرد به خودشناسی قادر می شود و میان خود و محیط خود مرزبندی می کند، آنگاه می توان با حکیم طوس همرأی شد:
· بدون تشکیل خرد در روند بغرنج کار، انسان هنوز انسان به معنی حقیقی کلمه نیست.
· خرد همراه با سه عضو دیگر به حراست از جان می پردازند.
· رفته رفته مفهوم «جان» از پشت پرده ابهام بیرون می آید:
· جان چیزی است که خرد و سه عضو دیگر پاسبانش هستند.
حکم سیزدهم |
· سه پاس تو چشم است و گوش و زبان · کز این سه رسد، نیک و بد بیگمان |
· فردوسی در این حکم، سه عضو دیگر را چشم و گوش و زبان می داند، که علاوه بر اینکه همراه با خرد به پاسداری از جان می پردازند، سرچشمه خیر وشر اند.
· پس جان چیزی است که برای حراست از آن چشم و زبان و گوش و خرد لازم اند.
· چشم و زبان و گوش ـ بکمک حواس دیگر ـ شناخت حسی را امکان پذیر می سازند و خرد شناخت عقلی را تشکیل می دهد.
· ظاهرا منظور حکیم طوس دیالک تیک حسی و عقلی است که در وحدت دیالک تیکی با هم روند شناخت بشری (روح) را تشکیل می دهند.
· شناخت واقعی از معبر دیالک تیک حسی و عقلی می گذرد.
· شناخت حسی و عقلی فرم های انعکاس معنوی واقعیت عینی اند که بر مبانی عصبی پویای مختلف پدید می آیند، ولی با یکدیگر در پیوندند.
· ما دیالک تیک حسی و عقلی را مستقلا و مفصلا توضیح خواهیم داد.
· اما چرا چشم و گوش و زبان منشاء خیر و شر اند؟
· آیا منظور حکیم این است که هر چیزی را نباید گفت و شنید و دید؟
· مثلا یاوه نباید گفت، یاوه نباید شنید و یاوه نباید دید؟
حکم چهاردهم |
· خرد را و جان را که یارد ستود · و گر من ستایم، که یارد شنود |
· فردوسی پس از گفتن هر آنچه که باید می گفت، به بهانه دشواری تعریف و تفهیم جان و خرد به سخن خود خاتمه می دهد.
· در قرن نوزدهم حتی تعرف خرد، فلاسفه اروپا را دچار مشکل می کرد، چه برسد به هشتصد سال قبل.
حکم پانزدهم |
· حکیما، چو کس نیست، گفتن چه سود · از این پس، بگو کآفرینش چه بود |
· فردوسی در این حکم، خود را حکیم می نامد.
· این امر از خودشناسی ژرف او حکایت می کند.
· خود شناسی همواره در رابطه دیالک تیکی با جامعه شناسی و جهان شناسی بروز می کند و از معبر دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت می گذرد.
· حالا که مخاطبی نیست، حالا که کسی قادر به تعریف و تفهیم مفاهیم «جان» و «خرد» نیست، پس بگذریم و به تئوری آفرینش بپردازیم.
حکم شانزدهم |
· توئی کردهی کردگار جهان · ببینی همی آشکار و نهان |
· مفاهیمی که فردوسی در این حکم بکار می برد، عبارتند از «کرده» و «کردگار»
· به جرئت می توان گفت که فردوسی در این حکم، دیالک تیک علت و معلول را و یا دقیقتر بگوئیم، دیالک تیک مولد و مولود را به شکل دیالک تیک کردگار و کرده بسط و تعمیم می دهد.
· اکنون می توان به تفاوت جهان بینی فردوسی با سعدی و حافظ پی برد.
· در فلسفه فردوسی انسان نه مخلوقی از هیچ، بلکه محصول کاری است و خدا نه موجودی قانونمندی نشناس و اعجازگر، بلکه کردگاری است، نه آفریننده از هیچ، بلکه مولدی است، سازنده چیزی است از چیزی نازلتر.
· خدا در قاموس فردوسی مولد است نه خالق.
· جالب تر اما مصرع بعدی است که فردوسی صفاتی را که سعدی و حافظ به خدا نسبت می دهند و از انسان دریغ می دارند، به انسان نسبت می دهد:
· فردوسی انسان را قادر به دیدن آشکار و نهان می داند.
· سیصد سال قبل از سعدی، اما ششصد سال مترقی تر از او.
· تئوری شناخت حکیم طوس از این قرار است:
· جهان قابل شناسائی است و انسان قادر به شناخت آشکار و نهان است.
· در مفاهیم «آشکار» و «نهان»، مقوله های فلسفی نمود و بود (پدیده و ماهیت، ظاهر و باطن) جا سازی شده اند.
· فردوسی انسان را قادر به شناخت نمود و بود می داند، در حالیکه سعدی، انسان را در بهترین حالت قادر به شناخت ظاهر چیزها، پدیده ها و سیستم ها می داند و شناخت باطن و بود را در انحصار خدا قرار می دهد و حافظ بدتر از او حتی منکر شناخت هر دو ست:
سعدی [2] |
· چه دانند مردم که در جامه کیست · نویسنده داند که در نامه چیست |
حکم هفدهم |
· به گفتار دانندگان، راه جوی · به گیتی بپوی و به هر کس بگوی: |
· فردوسی در این حکم، مردم را به شنودن گفتار دانندگان دعوت می کند، تا ببرکت چراغ تئوری در کوره راه های حیات راه خود را بیابند و به پویش گیتی قادر شوند.
· اما فردوسی از مردم نه شنونده منفعل و خود خواه، بلکه آموزنده آموزگار می خواهد.
· از این رو ست که به روشنگری امر می کند، روشنگری «هر کس».
· هومانیسم ژرف فردوسی آدمی را واقعا غافلگیر می کند.
· از سخنان حکیم طوس عطر اندیشه های مارکس و انگلس و لنین به مشام می رسد:
· انسان در قاموس حکیم طوس تقسیم ناپذیر است، به عالی و پست طبقه بندی نمی شود، با همنوعان خود برابر است و قادر به آموزش و آموزگاری است.
· فردوسی نعمات معنوی را برای همه کس و هرکس می خواهد، نه برای اقلیتی انگل و مفتخور.
· دانش در قاموس فردوسی در دیالک تیک داد و ستد مدام اشاعه می یابد.
· آموزندگان به پویش گیتی می پردازند و آموخته های خود را در اختیار هرکس می گذارند.
· در فلسفه فردوسی جامعه باید دیالک تیک آموزنده و آموزگار باشد و فرد نیز.
· در جهان بینی فردوسی، در جامعه پویا و سعادتمند، نه جائی برای آموزنده صرف وجود دارد و نه مکانی برای آموزگار نیاموزنده.
· هرکس باید دیالک تیک داد و ستد دانش باشد، دیالک تیک یاد گرفتن و یاد دادن.
· هر کس باید دیالک تیک روشنگری باشد.
· از همه این احکام حکیم طوس بوی روشنگری و چه بسا بوی سوسیالیسم به مشام می رسد.
حکم هجدهم |
· ز هر دانشی چون سخن بشنوی · از آموختن یک زمان نغنوی |
· فردوسی در این حکم، به کثرت دانش در آن زمان اشاره می کند و آموختن همه دانش ها را توصیه می کند.
· آموختن همه دانش ها آرام و قرار از آدمی می گیرد.
· این همان تئوری مارکس است که دانش وقتی در آدمی نفوذ کند، به قدرتی غول آسا بدل می شود و آرام و قرار از او سلب می کند.
· تئوری جذب شده در جان آدمی ـ بیقرار و بی پروا ـ هوای پوشیدن جامه عمل بر سر دارد، هوای مادی شدن بر سر دارد.
حکم نوزدهم |
· چو دیدار یابی به شاخ سخن · بدانی که دانش نیاید به بن. |
· منظور فردوسی از شاخ سخن ظاهرا قلم است.
· آشنائی با خواندن و نوشتن، همان و پی بردن به لایتناهی بودن دانش همان.
· لایتناهی بودن واقعیت عینی (ماده) دلیل لایتناهی بودن انعکاس معنوی آن است، دلیل لایتناهی بودن شناخت آن است.
· در این حکم ساده یکی از دستاوردهای مهم تئوری شناخت مارکس و انگلس و لنین در باره مقوله حقیقت، دیالک تیک حقیقت نسبی و حقیقت مطلق نهفته است.
· کشف حقیقت به تسخیر قله ها می ماند.
· پس از تسخیر قله، کوهنورد خسته در برابر خود قله ای دیگر می بیند، که چشم به راه پوینده نوینی است و تنها به چشم ساده لوحان آخرین قله ها ست.
پایان