سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
لیسانس حقوق و علوم سیاسی
کارمند وزارت بهداری
اسامی مستعار
کولی، شبان، بزرگ امید، رشید خلقی و فرهاد رهآورد
لیسانس حقوق و علوم سیاسی
کارمند وزارت بهداری
اسامی مستعار
کولی، شبان، بزرگ امید، رشید خلقی و فرهاد رهآورد
سیری شتابزده در
به سرخی آتش، به طعم دود
له له و تنفس
• خوابم نمی برد
• گوشم فرودگاه صداهای بی صدا ست
• باور نمی کنی
• اما
*****
• من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
• ـ محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ـ
• پیوسته باز می شنوم در درون شب
• من رویش گیاه و رشد نهالان
• پرواز ابرها، تولد باران
• تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
• من نبض خلق را
• از راه گوش می شنوم، آری
• همواره من تنفس دریای زنده را
• تشخیص می دهم
• باور نمی کنی
• اما
*****
• در زیر پاشنه هر در
• در پشت هر مغز
• من له له سگان مفتش را
• ـ پی جوی و هرزه پوی ـ
• احساس می کنم
• حتی
*****
• از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
• نان و گل و سلامت و آزادی
• می بینم آشکار
• این پوزه های وحشت را
• ـ له له زنان و هار ـ
• آن گیاه از میان صداهای گونه گون
• این له له، آن تنفس
• هر دم بلند
• بنهفته هر صدایی دیگر
• تا آستان قلبم بی تاب
• نزدیک می شوند
• نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
*****
• اینک منم مهاجم و محبوس
• لبریز آب های طاغی دریای سهمگین
• قربانی سگان تکاپو
• می گردم و به بازوانم مواج
• هر چیز را به گردم می گردانم
• می ترسم
• اما می ترسانم
*****
• دندان من ز خشم به هم سوده می شود
• آشوب می شود دل من، درد می کشم
• با صد هزار زخم که در پیکرم مرا ست
• دریا درون سینه من جوش می زند
• فریاد می زنم :
• ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ!
• دشنام می دهم به شما با تمام جان!
• قی می کنم به روی شما از صمیم قلب!
*****
• جان، سفره سگان گرسنه
• تن، وصله پوش زخم
• چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
• در گرگ و میش صبح
• تابم تب آوریده و خوابم نمی برد
*****
تحلیل شعر
له له و تنفس
• سیاوش کسرائی را باید از نو شناخت.
• ما نه اهل پیشداوری هستیم و نه اهل خیالبافی.
• آشنائی با تئوری رهائی بخش مارکس ریشه های ما را از خطه اوتوپی ها و رؤیاها بر کنده و به عالم علوم افکنده است.
• ما نوشته ها را که فرم و قالب اندیشه ها هستند، به همان سان تجزیه و تحلیل می کنیم که زیست شناسان لای و لجنی را که از اعماق رودها بدر می کشند و ذره ذره زیر میکروسکوپ می نهند.
• رابطه ما با سیاوش اما رابطه ای سرشار از احساس و احترام و عشق و عاطفه است.
• ما در مرگ سیاوش هنوز هم می گرییم و خواهم گریست.
• سیاوش شاعری معمولی نبوده و نیست.
• سیاوش دیالک تیک شعر و شعور و شعار است.
• سیاوش شاعری پهلوان و پارتیزان و فیلسوف است.
• ما از طریق تحلیل تک تک اشعار او، با جهان و جهان بینی سیاوش آشنا خواهیم شد.
حکم اول
• خوابم نمی برد
• گوشم فرودگاه صداهای بی صدا ست
• باور نمی کنی
• اما
• شاعر توده ها بی قرار و بی تاب است و از ولوله بی امان صداهای بی صدا خوابش نمی برد.
• گوش شاعر به فرودگاهی از صداها بدل شده است.
• چه صداهائی؟
حکم دوم
• من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
• ـ محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ـ
• پیوسته باز می شنوم، در درون شب
• یکی از صداها، پچ پچ تصاویر عشق است، تصاویری که در تصویرقاب ها محبوسند، محبوس در قاب های مصلوب به دیوار سال ها:
• یادها، رد پاها در جاده های بی پایان و خونین زندگی!
• مرده ها در زنده ها به زندگی دگرگونه ای آغاز می کنند.
حکم سوم
• من رویش گیاه و رشد نهالان
• پرواز ابرها، تولد باران
• تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
• من نبض خلق را
• از راه گوش می شنوم، آری
• همواره من تنفس دریای زنده را
• تشخیص می دهم
• باور نمی کنی
• اما
• علاوه بر پچ پچ مجازی تصویرها، صدای حقیقی دیگری در فرودگاه گوش شاعر طنین می افکند:
• صدای رویش گیاهان و رشد نهالان.
• یادها و رد پاها پس از نفوذ در جان ها، انرژی رویش را آزاد می سازند و مرده های دیروز در زنده های امروز جان می گیرند و قد می افرازند:
• دیالک تیک گسست و پیوست، دیالک تیک شکست و استمرار.
• راه بی رهرو، یاوه بی سر و ته ئی بیش نیست.
• راه ـ همواره ـ دیالک تیک رهرو و راه است و لذا بی رهرو نمی ماند و نمی تواند راه باشد و بی رهرو بماند.
• شاعر علاوه بر اینها ـ همه ـ پرواز ابرها را می شنود و تولد باران را.
• چشمه های خروشان رحمت که رویش گیاهان را و رشد نهالان را تضمین خواهند کرد:
• دیالک تیک بارش و رویش.
• داستان هستی در زمین مادر ـ بروایتی ـ چنین آغاز شده است.
• رشد گیاهان در دریاها و خشکی ها و پمپاژ بی امان اکسیژن به جو سرشار از هیدروژن زمین، ترکیب اکسیژن با هیدروژن، تشکیل آب و پرواز ابر و بارش بی امان باران.
• دیالک تیک بارش و رویش از این قرار است.
• رویش گیاهان و رشد نهالان به معنی تولید اکسیژن و مواد حیات بخش است، به معنی زندگی است.
• گیاهان و نهالان گاز اختناق آور زمین را جذب می کنند و با ترکیب آن با آب، به تولید مواد حیات بخش برای زنده ها می پردازند:
• دیالک تیک جذب و دفع، دیالک تیک جذب گاز مهلک و دفع گاز حیات بخش برای دیالک تیک جذب گاز حیات بخش و دفع گازهای مهلک در اندام جانوران و انسان ها:
• سیکل بی گسست حیات.
به سرخی آتش، به طعم دود
له له و تنفس
• خوابم نمی برد
• گوشم فرودگاه صداهای بی صدا ست
• باور نمی کنی
• اما
*****
• من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
• ـ محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ـ
• پیوسته باز می شنوم در درون شب
• من رویش گیاه و رشد نهالان
• پرواز ابرها، تولد باران
• تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
• من نبض خلق را
• از راه گوش می شنوم، آری
• همواره من تنفس دریای زنده را
• تشخیص می دهم
• باور نمی کنی
• اما
*****
• در زیر پاشنه هر در
• در پشت هر مغز
• من له له سگان مفتش را
• ـ پی جوی و هرزه پوی ـ
• احساس می کنم
• حتی
*****
• از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
• نان و گل و سلامت و آزادی
• می بینم آشکار
• این پوزه های وحشت را
• ـ له له زنان و هار ـ
• آن گیاه از میان صداهای گونه گون
• این له له، آن تنفس
• هر دم بلند
• بنهفته هر صدایی دیگر
• تا آستان قلبم بی تاب
• نزدیک می شوند
• نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
*****
• اینک منم مهاجم و محبوس
• لبریز آب های طاغی دریای سهمگین
• قربانی سگان تکاپو
• می گردم و به بازوانم مواج
• هر چیز را به گردم می گردانم
• می ترسم
• اما می ترسانم
*****
• دندان من ز خشم به هم سوده می شود
• آشوب می شود دل من، درد می کشم
• با صد هزار زخم که در پیکرم مرا ست
• دریا درون سینه من جوش می زند
• فریاد می زنم :
• ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ!
• دشنام می دهم به شما با تمام جان!
• قی می کنم به روی شما از صمیم قلب!
*****
• جان، سفره سگان گرسنه
• تن، وصله پوش زخم
• چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
• در گرگ و میش صبح
• تابم تب آوریده و خوابم نمی برد
*****
تحلیل شعر
له له و تنفس
• سیاوش کسرائی را باید از نو شناخت.
• ما نه اهل پیشداوری هستیم و نه اهل خیالبافی.
• آشنائی با تئوری رهائی بخش مارکس ریشه های ما را از خطه اوتوپی ها و رؤیاها بر کنده و به عالم علوم افکنده است.
• ما نوشته ها را که فرم و قالب اندیشه ها هستند، به همان سان تجزیه و تحلیل می کنیم که زیست شناسان لای و لجنی را که از اعماق رودها بدر می کشند و ذره ذره زیر میکروسکوپ می نهند.
• رابطه ما با سیاوش اما رابطه ای سرشار از احساس و احترام و عشق و عاطفه است.
• ما در مرگ سیاوش هنوز هم می گرییم و خواهم گریست.
• سیاوش شاعری معمولی نبوده و نیست.
• سیاوش دیالک تیک شعر و شعور و شعار است.
• سیاوش شاعری پهلوان و پارتیزان و فیلسوف است.
• ما از طریق تحلیل تک تک اشعار او، با جهان و جهان بینی سیاوش آشنا خواهیم شد.
حکم اول
• خوابم نمی برد
• گوشم فرودگاه صداهای بی صدا ست
• باور نمی کنی
• اما
• شاعر توده ها بی قرار و بی تاب است و از ولوله بی امان صداهای بی صدا خوابش نمی برد.
• گوش شاعر به فرودگاهی از صداها بدل شده است.
• چه صداهائی؟
حکم دوم
• من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
• ـ محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ـ
• پیوسته باز می شنوم، در درون شب
• یکی از صداها، پچ پچ تصاویر عشق است، تصاویری که در تصویرقاب ها محبوسند، محبوس در قاب های مصلوب به دیوار سال ها:
• یادها، رد پاها در جاده های بی پایان و خونین زندگی!
• مرده ها در زنده ها به زندگی دگرگونه ای آغاز می کنند.
حکم سوم
• من رویش گیاه و رشد نهالان
• پرواز ابرها، تولد باران
• تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
• من نبض خلق را
• از راه گوش می شنوم، آری
• همواره من تنفس دریای زنده را
• تشخیص می دهم
• باور نمی کنی
• اما
• علاوه بر پچ پچ مجازی تصویرها، صدای حقیقی دیگری در فرودگاه گوش شاعر طنین می افکند:
• صدای رویش گیاهان و رشد نهالان.
• یادها و رد پاها پس از نفوذ در جان ها، انرژی رویش را آزاد می سازند و مرده های دیروز در زنده های امروز جان می گیرند و قد می افرازند:
• دیالک تیک گسست و پیوست، دیالک تیک شکست و استمرار.
• راه بی رهرو، یاوه بی سر و ته ئی بیش نیست.
• راه ـ همواره ـ دیالک تیک رهرو و راه است و لذا بی رهرو نمی ماند و نمی تواند راه باشد و بی رهرو بماند.
• شاعر علاوه بر اینها ـ همه ـ پرواز ابرها را می شنود و تولد باران را.
• چشمه های خروشان رحمت که رویش گیاهان را و رشد نهالان را تضمین خواهند کرد:
• دیالک تیک بارش و رویش.
• داستان هستی در زمین مادر ـ بروایتی ـ چنین آغاز شده است.
• رشد گیاهان در دریاها و خشکی ها و پمپاژ بی امان اکسیژن به جو سرشار از هیدروژن زمین، ترکیب اکسیژن با هیدروژن، تشکیل آب و پرواز ابر و بارش بی امان باران.
• دیالک تیک بارش و رویش از این قرار است.
• رویش گیاهان و رشد نهالان به معنی تولید اکسیژن و مواد حیات بخش است، به معنی زندگی است.
• گیاهان و نهالان گاز اختناق آور زمین را جذب می کنند و با ترکیب آن با آب، به تولید مواد حیات بخش برای زنده ها می پردازند:
• دیالک تیک جذب و دفع، دیالک تیک جذب گاز مهلک و دفع گاز حیات بخش برای دیالک تیک جذب گاز حیات بخش و دفع گازهای مهلک در اندام جانوران و انسان ها:
• سیکل بی گسست حیات.
سعدی
• ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار اند
• تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری!
• در سرزمین سیاوش چه بسا شاعرانی زیسته اند و می زیند که ناتوان از شنودن صداهائی از این دست اند.
• فرق، تفاوت و چه بسا، تضاد سیاوش با گله شاعران گندنده در خویش، در امید لایزال سیاوش است که از جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی او سرچشمه می گیرد.
• سیاوش شاعر امید لایزال است.
• اما از امید تا امید فرسنگ ها فاصله است.
• شعرای دیگری نیز هستند که چه بسا همسنگر سیاوش بوده اند و از امید دم زده اند و به امید خویش نازیده اند.
• امید سیاوش اما امیدی رزمنده است، نه توسری خور و منفعل.
• امید سیاوش امیدی بالنده است، مثال گیاهان، مثال نهالان.
• شاعر تخمیر خاک را می شنود، نبض خلق را، تنفس دریای زنده را.
• خلق بمثابه مفهومی دشوار، تضادمند چون دریا، مهربان و هراسناک در آن واحد، دیالک تیکی از مهر و قهر.
• ناظم حکمت منظومه بلندی در این زمینه دارد که بوی دیالک تیک خدمت و خیانت می دهد، اگر اشتباه نکنم.
حکم چهارم
• در زیر پاشنه هر در
• در پشت هر مغز
• من له له سگان مفتش را
• ـ پی جوی و هرزه پوی ـ
• احساس می کنم
• حتی
• شاعر اما به تئوری رهائی بخش مسلح است، بی شباهت به همگنان.
• او هرگز کور و کودن و کوته بین نبوده است.
• او حیات را در داربست دیالک تیکی اش می بیند، در ساختار تضادمندش.
• او له له سگان مفتش را در زیر پاشنه هر در و حتی در پشت مغزها احساس می کند، که کاری جز پی جوئی و هرزه پوئی ندارند.
• روشنگری همواره با اختناق همراه است، در فرم های مختلف آن.
• تلاش برای رهائی هرگز خالی از اسارت و سرکوب نبوده است.
• آزادی تنها چیزی است که در زر ورق هدیه نمی گنجد.
• آزادی را کسی به کسی هدیه و سوقات نمی دهد.
• چه گوارا بدرستی خواهد گفت که آزادی را باید در نبردی دشوار بدست آورد و در نبردی دشوار از آن پاس داشت.
حکم پنجم
• از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
• نان و گل و سلامت و آزادی
• می بینم آشکار
• این پوزه های وحشت را
• ـ له له زنان و هار
• هراس واپسگرائی از بلور واژه ها :
• واژه های نان و گل وسلامت و آزادی.
• واژه ها ـ چه بسا ـ قوالب مفاهیم رهائی بخش اند.
• و مفاهیم رهائی بخش حامل انرژی شگفت انگیزی اند، که پس از نفوذ در جان توده ها به نیروی مادی قهرآمیز مهیبی بدل می شوند.
• هراس ارتجاع از بلور واژه ها بیهوده نیست.
• عمل دگرگونساز از خطه نامرئی اندیشه رهائی بخش می گذرد، به قول مارکس.
• نبرد رهائی بخش در دیالک تیکی از رهائی روحی و رهائی مادی قوام می یابد.
• ایده و اندیشه انسان را و جامعه را زیر و رو می کند.
• ازاین رو ست که دشمنان ترقی دست به سرچشمه می برند و به تفتیش و تعقیب و شکار حاملین گونه گون ایده و اندیشه می پردازند.
• توده ها بدون جادوی رهائی بخش اندیشه ها کاره ای نیستند، غول بی سر اند و بی چشم و گوش.
• شکار رهبران توده ها، شاهکار بی بدیل دشمنان توده ها بوده است.
• کسی که دیالک تیک شخصیت و توده را، دیالک تیک رهبر و سازمان را نمی فهمد، ابلهی بیش نیست.
حکم ششم
• آن گیاه از میان صداهای گونه گون
• این له له، آن تنفس
• هر دم بلند
• بنهفته هر صدایی دیگر
• تا آستان قلبم بی تاب
• نزدیک می شوند
• نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
• آزادی، چه بهائی جان های پاک برای آمدنت باید بپردازند!
• چاوشان رهائی نه شب خواب و نه روز آرام دارند!
• بودی آلوده به درد!
• بودی آلوده به تشویش!
• بودی در دیالک تیکی از ممات و حیات!
• مرگ هر روزه، به خاطر زندگی سزاوار زندگان!
حکم هفتم
• اینک منم مهاجم و محبوس
• لبریز آب های طاغی دریای سهمگین
• قربانی سگان تکاپو
• می گردم و به بازوانم مواج
• هر چیز را به گردم می گردانم
• می ترسم
• اما می ترسانم
• زندگی دشوار روندگان راه رهائی را بهتر از این نمی توان ترسیم کرد.
• این بی نامان بی انتظار بی توقع که دیالک تیکی از مهاجم و محبوس اند.
• دیالک تیکی از آزادی و اسارت.
• ژان لافیت از قول ویکتور هوگو خواهد گفت :
• زنده آنانند که می رزمند!
• مبارزه رهائی بخش به مثابه دیالک تیکی از ماده و روح، دیالک تیکی از زندگی و معنای زندگی!
• موجوارگی انسان مبارز، اقبال خواهد سرود، با تفسیری متافیزیکی و نادرست از چند و چون موج:
• موجیم که آسودگی ما عدم ما ست.
• موج نه حرکت مطلق، بلکه دیالک تیک حرکت و سکون است.
• دیالک تیک خفت و خیز مدام است، موج.
• سکون موج مرحله تدارک خیزش پر توانتر موج است.
• عقب عقب رفتن انسان جهنده است، برای جهشی فراتر از معمول.
*****
• رهرو راه رهائی ببرکت جذب اندیشه های رهائی بخش، از آب های طاغی لبریز است و شباهت غریبی به دریا دارد.
• با ظاهری آرام و با درونی منقلب، دیالک تیکی از هراسیدن و هراساندن است.
• بازجو به ظاهر قربانی بی پناه خواهد نگریست و به تحقیر خواهد گفت که سراپایش صناری ـ حتی ـ نمی ارزد.
• و قربانی بطور منطقی خواهد خواست که رهایش کنند.
• چه هراسی ازخسی که صناری ـ حتی ـ نمی ارزد؟
• چه هراسی از خواندن جزوه ای و یا شنیدن رادیوئی؟
• بازجو خواهد گفت که تنها پس از استفراغ دانسته ها نفس راحتی خواهد کشید.
• پس خسی که صناری ـ حتی ـ نمی ارزد، چیزی در اختیار دارد که دانستنش برای قدرت حاکمه حیاتی است.
• دیالک تیک هراسیدن و هراساندن جز این نیست.
حکم هشتم
• دندان من ز خشم به هم سوده می شود
• آشوب می شود دل من، درد می کشم
• با صد هزار زخم که در پیکرم مرا ست
• دریا درون سینه من جوش می زند
• فریاد می زنم :
• ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ!
• دشنام می دهم به شما با تمام جان!
• قی می کنم به روی شما از صمیم فلب!
• این روی دیگر سکه جامعه طبقاتی است.
• قربانی به محاکمه جلاد برمی خیزد.
• تحقیر گشتگان تف می کنند به صورت حکام!
• این چیزی جز خیزش خروشان برده های کار نیست، که برده داران را به نام می نامند و از دیدگاه خویش به تعریف شان می پردازند:
• زلال ترین ارواح مولدین به آلوده ترین نمایندگان جماعت انگل یورش می برند، دشنام می دهند، قی می کنند به سرتاپای شان!
• اگر توده در چندین دهه یکبار به شورش برمی خیزد، روشنفکر ارگانیک در شورش مدام است، در شورشی بی امان و لاینقطع!
حکم نهم
• جان، سفره سگان گرسنه
• تن، وصله پوش زخم
• چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
• در گرگ و میش صبح
• تابم تب آوریده و خوابم نمی برد.
• تمیز مرز آزادی و اسارت در این حکم دشوار است.
• شاعر بظاهر در خانه خوابیده، ولی شباهت غریبی به زندانی زجر دیده دارد:
• تن در اثر ضرب و شتم و تازیانه و شلاق وصله پوش زخم است :
• نه نشستن ممکن است، نه برخاستن، نه ره رفتن.
• میلیون ها سوزن ـ در آن واحد ـ بر کف پاها فرو می روند.
• اما درد ـ ایکاش ـ فقط درد تن بود.
• روح قربانی است که مورد چپاول ددان هرزه و درنده گشته است و مرگ درست از همین رو ـ چه بسا ـ به آرزوئی بدل می شود. (خاطرات به آذین در سایت نگرش)
• تنها، چون ساحلی بی دریا، در چنگ درد جسمی و روحی!
• چگونه می توان در چنین حالی خوابید؟
• در خانه و یا در زندان چگونه می توان در چنین وضعی خوابید؟
• ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار اند
• تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری!
• در سرزمین سیاوش چه بسا شاعرانی زیسته اند و می زیند که ناتوان از شنودن صداهائی از این دست اند.
• فرق، تفاوت و چه بسا، تضاد سیاوش با گله شاعران گندنده در خویش، در امید لایزال سیاوش است که از جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی او سرچشمه می گیرد.
• سیاوش شاعر امید لایزال است.
• اما از امید تا امید فرسنگ ها فاصله است.
• شعرای دیگری نیز هستند که چه بسا همسنگر سیاوش بوده اند و از امید دم زده اند و به امید خویش نازیده اند.
• امید سیاوش اما امیدی رزمنده است، نه توسری خور و منفعل.
• امید سیاوش امیدی بالنده است، مثال گیاهان، مثال نهالان.
• شاعر تخمیر خاک را می شنود، نبض خلق را، تنفس دریای زنده را.
• خلق بمثابه مفهومی دشوار، تضادمند چون دریا، مهربان و هراسناک در آن واحد، دیالک تیکی از مهر و قهر.
• ناظم حکمت منظومه بلندی در این زمینه دارد که بوی دیالک تیک خدمت و خیانت می دهد، اگر اشتباه نکنم.
حکم چهارم
• در زیر پاشنه هر در
• در پشت هر مغز
• من له له سگان مفتش را
• ـ پی جوی و هرزه پوی ـ
• احساس می کنم
• حتی
• شاعر اما به تئوری رهائی بخش مسلح است، بی شباهت به همگنان.
• او هرگز کور و کودن و کوته بین نبوده است.
• او حیات را در داربست دیالک تیکی اش می بیند، در ساختار تضادمندش.
• او له له سگان مفتش را در زیر پاشنه هر در و حتی در پشت مغزها احساس می کند، که کاری جز پی جوئی و هرزه پوئی ندارند.
• روشنگری همواره با اختناق همراه است، در فرم های مختلف آن.
• تلاش برای رهائی هرگز خالی از اسارت و سرکوب نبوده است.
• آزادی تنها چیزی است که در زر ورق هدیه نمی گنجد.
• آزادی را کسی به کسی هدیه و سوقات نمی دهد.
• چه گوارا بدرستی خواهد گفت که آزادی را باید در نبردی دشوار بدست آورد و در نبردی دشوار از آن پاس داشت.
حکم پنجم
• از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
• نان و گل و سلامت و آزادی
• می بینم آشکار
• این پوزه های وحشت را
• ـ له له زنان و هار
• هراس واپسگرائی از بلور واژه ها :
• واژه های نان و گل وسلامت و آزادی.
• واژه ها ـ چه بسا ـ قوالب مفاهیم رهائی بخش اند.
• و مفاهیم رهائی بخش حامل انرژی شگفت انگیزی اند، که پس از نفوذ در جان توده ها به نیروی مادی قهرآمیز مهیبی بدل می شوند.
• هراس ارتجاع از بلور واژه ها بیهوده نیست.
• عمل دگرگونساز از خطه نامرئی اندیشه رهائی بخش می گذرد، به قول مارکس.
• نبرد رهائی بخش در دیالک تیکی از رهائی روحی و رهائی مادی قوام می یابد.
• ایده و اندیشه انسان را و جامعه را زیر و رو می کند.
• ازاین رو ست که دشمنان ترقی دست به سرچشمه می برند و به تفتیش و تعقیب و شکار حاملین گونه گون ایده و اندیشه می پردازند.
• توده ها بدون جادوی رهائی بخش اندیشه ها کاره ای نیستند، غول بی سر اند و بی چشم و گوش.
• شکار رهبران توده ها، شاهکار بی بدیل دشمنان توده ها بوده است.
• کسی که دیالک تیک شخصیت و توده را، دیالک تیک رهبر و سازمان را نمی فهمد، ابلهی بیش نیست.
حکم ششم
• آن گیاه از میان صداهای گونه گون
• این له له، آن تنفس
• هر دم بلند
• بنهفته هر صدایی دیگر
• تا آستان قلبم بی تاب
• نزدیک می شوند
• نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
• آزادی، چه بهائی جان های پاک برای آمدنت باید بپردازند!
• چاوشان رهائی نه شب خواب و نه روز آرام دارند!
• بودی آلوده به درد!
• بودی آلوده به تشویش!
• بودی در دیالک تیکی از ممات و حیات!
• مرگ هر روزه، به خاطر زندگی سزاوار زندگان!
حکم هفتم
• اینک منم مهاجم و محبوس
• لبریز آب های طاغی دریای سهمگین
• قربانی سگان تکاپو
• می گردم و به بازوانم مواج
• هر چیز را به گردم می گردانم
• می ترسم
• اما می ترسانم
• زندگی دشوار روندگان راه رهائی را بهتر از این نمی توان ترسیم کرد.
• این بی نامان بی انتظار بی توقع که دیالک تیکی از مهاجم و محبوس اند.
• دیالک تیکی از آزادی و اسارت.
• ژان لافیت از قول ویکتور هوگو خواهد گفت :
• زنده آنانند که می رزمند!
• مبارزه رهائی بخش به مثابه دیالک تیکی از ماده و روح، دیالک تیکی از زندگی و معنای زندگی!
• موجوارگی انسان مبارز، اقبال خواهد سرود، با تفسیری متافیزیکی و نادرست از چند و چون موج:
• موجیم که آسودگی ما عدم ما ست.
• موج نه حرکت مطلق، بلکه دیالک تیک حرکت و سکون است.
• دیالک تیک خفت و خیز مدام است، موج.
• سکون موج مرحله تدارک خیزش پر توانتر موج است.
• عقب عقب رفتن انسان جهنده است، برای جهشی فراتر از معمول.
*****
• رهرو راه رهائی ببرکت جذب اندیشه های رهائی بخش، از آب های طاغی لبریز است و شباهت غریبی به دریا دارد.
• با ظاهری آرام و با درونی منقلب، دیالک تیکی از هراسیدن و هراساندن است.
• بازجو به ظاهر قربانی بی پناه خواهد نگریست و به تحقیر خواهد گفت که سراپایش صناری ـ حتی ـ نمی ارزد.
• و قربانی بطور منطقی خواهد خواست که رهایش کنند.
• چه هراسی ازخسی که صناری ـ حتی ـ نمی ارزد؟
• چه هراسی از خواندن جزوه ای و یا شنیدن رادیوئی؟
• بازجو خواهد گفت که تنها پس از استفراغ دانسته ها نفس راحتی خواهد کشید.
• پس خسی که صناری ـ حتی ـ نمی ارزد، چیزی در اختیار دارد که دانستنش برای قدرت حاکمه حیاتی است.
• دیالک تیک هراسیدن و هراساندن جز این نیست.
حکم هشتم
• دندان من ز خشم به هم سوده می شود
• آشوب می شود دل من، درد می کشم
• با صد هزار زخم که در پیکرم مرا ست
• دریا درون سینه من جوش می زند
• فریاد می زنم :
• ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ!
• دشنام می دهم به شما با تمام جان!
• قی می کنم به روی شما از صمیم فلب!
• این روی دیگر سکه جامعه طبقاتی است.
• قربانی به محاکمه جلاد برمی خیزد.
• تحقیر گشتگان تف می کنند به صورت حکام!
• این چیزی جز خیزش خروشان برده های کار نیست، که برده داران را به نام می نامند و از دیدگاه خویش به تعریف شان می پردازند:
• زلال ترین ارواح مولدین به آلوده ترین نمایندگان جماعت انگل یورش می برند، دشنام می دهند، قی می کنند به سرتاپای شان!
• اگر توده در چندین دهه یکبار به شورش برمی خیزد، روشنفکر ارگانیک در شورش مدام است، در شورشی بی امان و لاینقطع!
حکم نهم
• جان، سفره سگان گرسنه
• تن، وصله پوش زخم
• چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
• در گرگ و میش صبح
• تابم تب آوریده و خوابم نمی برد.
• تمیز مرز آزادی و اسارت در این حکم دشوار است.
• شاعر بظاهر در خانه خوابیده، ولی شباهت غریبی به زندانی زجر دیده دارد:
• تن در اثر ضرب و شتم و تازیانه و شلاق وصله پوش زخم است :
• نه نشستن ممکن است، نه برخاستن، نه ره رفتن.
• میلیون ها سوزن ـ در آن واحد ـ بر کف پاها فرو می روند.
• اما درد ـ ایکاش ـ فقط درد تن بود.
• روح قربانی است که مورد چپاول ددان هرزه و درنده گشته است و مرگ درست از همین رو ـ چه بسا ـ به آرزوئی بدل می شود. (خاطرات به آذین در سایت نگرش)
• تنها، چون ساحلی بی دریا، در چنگ درد جسمی و روحی!
• چگونه می توان در چنین حالی خوابید؟
• در خانه و یا در زندان چگونه می توان در چنین وضعی خوابید؟
پایان