 سیاوش کسرائی
                            
                            
                            
                            سیاوش کسرائی 
							
 

 سعدی
سعدی 
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش 
صبح صادق ندمد، تا شب یلدا نرود 
 سیاوش کسرائی
سیاوش کسرائی 
• گرد آمدیم: 
• شبچره ای بود و آتشی، 
• گفت و شنود و قصه و نقلی ز سیر و گشت ... 
• وقتی که برشکفت گل هندوانه، سرخ 
• در اوج سرگذشت 
• یلدا، شب بلند، شب بی ستارگی 
• لختی به تن طپید و به هم رفت و درشکست 
• با خانه می شدیم که گرد سپیده دم 
• بر بام می نشست. 
 تا صبح شب یلدا هوشنگ ابتهاج (سایه)
تا صبح شب یلدا هوشنگ ابتهاج (سایه) 
• چند این شب و خاموشی، وقت است که برخیزم 
• وین آتش خندان را با صبح برانگیزم 
• گر سوختنم باید، افروختنم باید 
• ای عشق بزن در من، کز شعله نپرهیزم 
• صد دشت شقایق چشم، در خون دلم دارد 
• تا خود به کجا آخر، با خاک در آمیزم 
• چون کوه نشستم من، با تاب و تب پنهان 
• صد زلزله برخیزد، آنگاه که برخیزم 
• برخیزم و بگشایم، بند از دل پر آتش 
• و این سیل گدازان را از سینه فرو ریزم 
• چون گریه گلو گیرد، از ابر فرو بارم 
• چون خشم رخ افزود، در صاعقه آویزم 
• ای سایه، سحرخیزان دلواپس خورشیدند 
• زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم 
پایان 
							                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                August 30th, 2011                            
  
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.