بحرانِ خیال
نورالله وثوق نورالله وثوق


 


...


بعد تو آمد چه حالی برسرم


گشته خالی از نفس دور وبرم


زِلّه گشتم زیر باران عرق


ازخجالت پیش هم چشمان ترم


لرزه براندام شهرِ آرزو


کرده برپالحظه های مضطرم


روزن فکردل من بوده ای


کورِ مسمالِ جهان باورم


درپناه غربت دل می خزم


وه که سیلی خورده‌ای هرچه درم


سرزمین ناله ام ِاشغالِ درد


کولیِ سرگشته ای بی کشورم


ازقدم های فراق خود بپرس


تاچه خاکی رابریزم برسرم


درفضای تنگ بحران خیال


همچنان یادِ تورا می پرورم


..


 


یک شنبه سیّم مهر/ میزان/ هزار وسه صد ونود ویک خورشیدی



October 22nd, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان