پدر وطن
مسعود حداد مسعود حداد

دوش دیدم پیر مردی را به خواب

قـد خـمـیده، دیـده پرخـون،دل کـباب

سوال کــردم زآن ،ای مرد غـمگین

کی هستی تو، چرا داری اظطـراب

باین حــــال و بایــن وضع ، پیـاده

نــداری هــیچ چــیـــز انــدر رکاب

زآنجا آمـدی اسـمش چــه بود ه ست؟

کـجا داری سفــر،بــی نـان بـی آب؟

»»»»»»

به مــن خــندیــد آن پیــر عصـــادار

«نمی شناسی مرا؟» گفت اندرجواب

زهـــیچ جــائی ســفر بر جــا نــدارم

نگــوهــذیان تو بیــداری ویا خـــواب

ســوالهـــایــت زمســــتی انــدر آیـــد

گمانــم  افــراط کـــردی درشـــراب

بعـدازان گـفت ای عـزیزم گـوش کن

شــرح حـال خــود بگـــویـم در لفـاف

مــن انسـان نی، ولــی انســان پـرورم

اســــم مـــن اســـــت آریانا،  درکـتاب

زآدم پــروریــدن، نادمـم بس پشــیمــان

حقیقت برتوگویم بی حجاب وبی نقاب

سرکشیدند از حریمم نا خلف فرزند ها

شرمسارم ساختندو ظلم کردند بی حساب

قتل و کشتار ها نمودنـد بر اساس آیه ها

دیدی حکم اینچنین را درکدامین فصل وباب؟

در میان خانۀخود، چنان خون دیگر ریختند

زاحکام الاهی اش، شرمنده شــد آئین ناب

دلــیل چـون اسـت،که میگــردم باین حال

قـد خـمیده ،  دیـده پر خون ، ، دل کباب

شنـاخـتم پیر مـرد را و بگریستم زار زار

قلب سـنگـم توته شد و بر نیاورد هیچ تاب

8اکتوبر 2011

 

 


November 15th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان