عشق پنهان
مسعود حداد مسعود حداد

 

بریدم من زآن جانان ،که قصدش محو جان باشد

مرا مجذوب خویش سازد، ولی خود لامکان باشد

امیدم اســت بانــدازد ،بســـویم  تـیر مژگــانـــش

خـطر دارد آن تــیری ، که دایـــم در کـمان باشـــد

چه ســودی است بلبل را ،با آن ناله وغـوغایـش

اگر بیچاره را معشوق ، چو گل ها بی زبان باشـــد

به مـــن هـــرگـز نـمی زیبد ، بت مغــرور بالائـی

چــه لطفی آید از آن بت ، خالقش این وآن باشــد

پشیزی هـم نمی ارزد ،بهار وباغ وبوستان،  گـــر

بـرای وصـــلت آنهـــا ،رخ ورنگـم خــزان بـاشـــد

طــــبیب درد جـــانکاهـــم، نخــواهد رو نمـائی را

مـریض عشــق پنهانم ، طبیبش هــم نهان باشـــد

سوم جنوری 2013

 


January 7th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان