پرستویِ مهاجر
فروغ ازلندن فروغ ازلندن

چورُخسارِبُتان گل میفروشم
به لاله داغ از دل میفروشم
برای حلقه هایِ آن سرِزُلف
شمیمِ عطرِ سنبل میفروشم
زشاخِ سروِباغم قمریِ خود
قناری هایِ کابل میفروشم
زگل غُندی بچینم ارغوانی
گل ومُل با تغزل میفروشم
زِآهویِ خُتن مُشکی ستانم
بشوخِ پُر تجمل میفروشم
حدیث عندلیبان می سرایم
نوا و شورِ بلبل میفروشم
شهیدِ کُشته ای تیرِ نگاهم
بتیرِغمزه بسمل میفروشم
ندادم بوسه ازلعلِ لبش یار
بگفتا بوسه برکُل میفروشم
پرستویِ مهاجرسال ها شد
بهرجا لانه از گِل میفروشم
زغُربت خسته ام یاران دلبند
بمیهن رفته محمل میفروشم
زخونم رنگها درجادهٔ شهر
حِنایِ دستِ قاتل میفروشم
اگریابم نجات ازقهرِ طوفان
نهنگان را بساحل میفروشم
 اگر قانون و نظم آید بمیهن
بپای دشمنان غُل میفروشم
برای دوستان درهرسرودم
غم ودردم بمُشکل میفروشم
بکارم دوستی در بین مردم
نفاق و تخمِ باطل میفروشم
فروغ از خامهٔ خامم بگیرم
برایِ شامِ جاهل میفروشم
       25/4/2013
باتقدیم احترام
 
 
         سنگِ نومیدی
بازدرعشقت مرا زارو پریشان کرده ای
سینه را با تیرِ مژگان تیر باران کرده ای
سنگِ نومیدی بدل بگشذاشته بودم سال ها
میخرامی دَرو بَر ما را تو نالان کرده ای
با کلامی نرم و شیرین بلبلِ شیرین زبان
خود بخندی بار ها ما را بَگریان کرده ای
میکُشد ما را دوچشمِ سُرمه مَستت نازنین
با دوتیغِ ابروانت، قصدِ این جان کرده ای
من چو بلبل بر رُخ هر گل نمی دارم نوا
غُنچه ای بشگفتهٔ ما را به افغان کرده ای
درفراقِ هجرِ رویت، سال ها دل می تپید
سرزدی در کُلبهٔ ما مشکل آسان کرده ای
با گذاشتن بَر سرِ زخمی دلم دستِ خودت
خانه آباد دردِ ما یکباره درمان کرده ای
همچو مهتاب درشبانِ تیره وتار سرزدی
ازفروغ خود شبِ ما را چراغان کرده ای
              27/4/20213
   باتقدیم احترام فروغ از لندن

April 27th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان