یا خدا یا
اناهیتا محبوب اناهیتا محبوب


یاخدا یا  باز امشب غم  شده  مهمان  من

زهر ریخت یارعزیز برنان دسترخوان من

یا خدا یا

یا خدایا این دل غم خانه را نا شاد کرد

هرطرف فریاد ها شد آرزو برباد  کرد

یا خدا یا

یا خدایا این  چه کردی باز بر دنیای  من

بال من بشکسته تو بشنو زاین غوغای من

یا خدایا

یا   خدایا  امتحان   دیگر بس   است

این تن " محبوب" درخود بی کس است

یا خدایا

یا خدایا  باز  امشب غم شده  مهمان  من

میچکد باران غم یک سرزاین چشمان من

یا خدایا

یا خدایا من کی ام دیگر نمی دانم زدرد

هرنفس مردن چرا ؟ دیگر گریزانم زدرد

یا خدایا

یا    خدایا   ام شب   ام   نا بُود    کن

این تن ناکام را یک تحفه بر تا بُوت کن  

یا خدایا

یا خدایا وقت مردند مرگ من آسان  نما

من ندارم کس بگیرید تو به من باران نما

یا خدا

یاخدا قبر خود دوراز قبور خواهم بدان

من داشتم یار یاور تو قبور از من بران

یا خدایا

یاخدایا

یاخدایا

وقت نوشتن

ساعت 1 شب 26 می

 

مناجات

خدا یا  !

خدا یا چرا این همه رنج ها را به من دادی !

نمیدانم در کنار کدام دریا و ساحل فریاد بکشم

نمیدانم

راه های زندگی ام را گم کرده ام

همیشه با من چرا بی وفایی ؟

همیشه با من چرا ظلم

در سخره ها کوه و سنگ ها سبزه دارد

در سبزه های کوه  دشت گل ها رویده

همه چیست ؟

همه چرا است

قدرت های بزرگ در آن نهفته است

نمیدانم

نمیدانم که چرا لیاقت ندارم که به سنگ ها و سخره ها یکسان باشم

خدایا !   نمیتوانم تحمل کنم

اگر برایم زندگی نیست

پس احساس چرا ؟

اگر احساس برایم دادی و به من  انسان گفتی

پس محروم چرا ؟

این چه زندگی دارم

چرا زن هستم ؟  چرا احساس دارم  ؟

به کدام طرف فریاد بکشم که صدای من سرود غم بخواند

برای که ؟

برا چه ؟

چرا این همه درد ها را باید تحمل کنم

محبوبیت من از برای غم هاست  یا نام دیگری هم میتواند داشته باشد ؟

من احترام میخواهم  از درد ها خسته هستم

زندگی میخواهم  از تنهایی و ذلت خسته هستم

خدا یا !

نگزار بنده ات همیشه قربانی بدهد

نگزا پر آرمان بسوزد 

خدایا !

خیلی خسته هستم صدایم را بشنو  فریاد ام را بشنو

برایم راه نجات را فراهم ساز

از جنایت ها نیستم  ظلم نمیخواهم

به من انصاف کن

تو بزرگ هستی و میتوانی به من کمک نکنی

خدا یا  !

امشب به نیایش تو تا صبح مینشینم  برایت فریاد میکشم

نگزار بنده های تو به نظر کوچک به من نگاه کنند

نگزار

خدا یا  !

دلم تنگ است

زندگی ندارم  درد ها به دست پاهایم مانند زنچیر پیچیده است

 اشک هایم خشکیده است نمیتوانم باران باشم 

نمیتوانم آتش باشم که دنیای ناکام ام را بسوزانم

برایم رحم کن

صدای زن ظلوم را بشنو

خیلی خسته است

خیلی رنج دیده 

خیلی امید ها دارد خدا یا  - خدا یا – خدایا

 

زندگی

عجیب زندگی هستی که ظلم میکنی باز میگی که تحمل کنم

نمیدانم چرار ؟

هیچ گاهی نتوانستی با کسی بهترین دوست باشی که برایش همیشه تحفه داشته باشی

برایش کوچک ترین جفا نکنی

برایش بخندی

دوستش داشته باشی

نه   !  تو خیلی جفا میکنی

لحظه هایت برایم پردرد است

شب هایت برایم پربار است

باز هم حرف که تو میزنی و میگی تحمل      آنرا انجام میدهم

پس تو چرا؟   برای من حتا کوچکترین کاری نمیکنی ؟

چرا از من درد ها را جدا نمیکنی ؟

چرا ؟

خیلی خسته هستم

بیا  بیا   بامن دوست باش

بیا اشک های صورت ام را پاک کن

بیا مرا در آغوش محبت بگیر

من دیگر خسته هستم

ار درد ها خسته هستم

از سفر ها خسته هستم

نفس  هایم در گلویم خفه شده است

نمیتوانم نفس بگیرم

روی دیوار به تو فکر میکنم

نجات میخواهم   نجات میخواهم  نجات میخواهم

زندگی زندگی  زندگی  دگر نمیتوانم ظلم را تحمل کنم  بیا مرا در آغوش محبت بگیر



May 28th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان