ازمداهنه گری تا فحاشی
نبی عظیمی نبی عظیمی

پیوسته به گذشته

   هنوز این نامه را نبسته بودم که درهمان سایت انترنتی پیشین ، مطلب دیگری زیرعنوان " باز هم پاسخی به سپه سالار عظیمی وشرکاء " از قلم همان جرت نویس سنی مذهب ! نشر شد. ازفحوای آن مقاله برمی آمد که نویسنده بعد از خواندن مطالبی که بعضی از فرهنگیان وبرخی ازاعضای ح.د.خ.ا. درارتباط به کتاب بی ارزش "کوچه ما" وشخیصت نویسندهء آن نوشته اند، با هله پته گی ( شتاب ) فراوان خواسته است از خود دفاع ورفع اتهام کند. اماحکمت این مسأله برای من روشن نیست که چرا آن دربار زادهء شیرین زبان ! به عوض پاسخ گفتن به هریک ازآن نویسنده گان ارجمندی که سوگمندانه بسیاری ازآن والاگهران را نمی شناسم ؛ این هیچمدان را آماج قرار داده است؟ عملی که رندان به آن می گویند : چالاکی دست ! اما آیا این شاگرد شیطان (شاگردسلیمان لایق ) باید بداند که سکوت دربرابر پرسش های مشخص صاحب این قلم وآن نویسنده گان فرزانه یی که کوچه ما و نویسنده مغرور و خود پرست آن را ازپرویزن انتقاد کشیده اند، به معنای لاجواب ماندن وچیزی درچنته نداشتن برای یک مناظرهء ادبی – سیاسی است.

  خوب جناب اکرم عثمان ! اگرچه محتویات پاسخنامه نمبر 2 شما به یک پول سیاه نمی ارزد وحیف آدم می آید که وقت خود را برای نوشتن ووقت خواننده عزیز را برای خواندن آن تلف کند؛ ولی برای این که داکتر جان " ما " که درنزد رفقای دیروزش تا همین اکنون نیز عزیز! است خفه نشود، اینک این چند نکته را به نبشت می آورم :

  نخست این که کور خوانده ای ! جناب کاندید اکادمیسین ما که هرگز روی اکادمیسینی را نخواهی دید ؛ زیرا هنگامی که آن نخبه گان عزیز عرصهء هنر وفرهنگ را باندیست های حنایتکار امینی کشتند، نه تنها این سپه سالار تو ازخدمت نظامی بنابرفرمان امین جلاد به تقاعد سوق شده وفعالیت سیاسی زیرزمینی داشت؛ بل اکثریت مطلق پرچمیان یا درپشت میله های زندان دربازداشتگاه مخوف پلچرخی به سرمی بردند، یا درپولیگون های پلچرخی زنده به گور شده بودند ویا به فعالیت های مخفی سیاسی دست یازیده بودند. ازمیان آنان فقط خودت و چند تا اپورچونیست معلوم الحال که ازترس به امین ورژیم خونتای وی به خاطر حفظ جان و ازدست ندادن مقام مدح وثنا می گفتند، با رژیم همکاری داشتند. بنابراین، این اشک تمساح ریختن ها فایده یی ندارد وهرگز نمی تواند احمد ظاهر این آواز خوان محبوب قلب ها که دوست نزدیک من نیز بودند وشادروان مهدی ظفر را که در سحرگاهان کودتای 26 سرطان با هم آشنا شده وبعد با هم دوست شدیم ویا نینواز وهزاران نینواز دیگر را که جان های شیرین شان را از دست دادند، زنده کند.  اما درآن کارستانی که امین همنام تو ( اکرم جان در کتاب بی بدیل کوچه ما، نام خودرا " امین " گذاشته است. آیا چنین گزینشی می تواند تصادفی باشد؟ آخر مگر قحط سالی نام بود؟ ) انجام داد، هدف تنها وتنها بدنام ساختن جنبش چپ درافغانستان بود. زیرا با وصف آن که به اساس اسناد وشواهد او یک عنصر چپ نبود، مهره یی هم بود درحساس ترین وتعیین کننده ترین برههء تاریخ یعنی جنگ سرد برای بدنام ساختن نهضت چپ درافغانستان.

 اما این که تو یک ایدیولوژی را محکوم می کنی ، به گفتهء خودت : " دلت وبایسکلت ! "،منتهی باید بدانی که با این سفسطه بازی ها وآب درهاوون کوبیدن ها نمی توان به جنگ دوصد ساله میان فلسفه های اقتصادی – سیاسی " مارکسیزم و " کپیتالیزم " رفت ویکی را فاتح ودیگری را مغلوب اعلان نمود. این یک منازعهء تاریخی است و فیلسوف نماهای جلنبری مانند تو که آگاهانه مارکسیزم را مسؤول روی کارآمدن جوزف استالین درشوروی وقت، مائو تسه تونگ درچین وسوسیال دموکراسی دراروپا می پندارند، آب به آسیاب پدیده یی به نام سرمایه داری انحصاری جهانی یا نیو کپیتالیزم می ریزند. اما بگذار درس های خانه گی ات ( هنگامی که هنوز مرتد نشده بودی ) راکه دراتاق میراکبر خیبر برایت داده می شد، به خاطرت بیاورم که این مارکسیزم بود که درطول مبارزات دوصد ساله اش شناخت وریشه یابی خصلت واقعی سرمایه ورژیم سرمایه داری را به میدان کشید. این نظریه تاریخی وایدیولوژی دورانساز بود که هدف انسانی اش را توزیع عادلانه تولید یا دسترنج انسان زحمتکش تشکیل می داد ومی دهد. اما کپیتالیزم ونیو کپیتالیزم به عنوان ایدیولوژی ، پشتیبان نا برابری های درآمد وثروت است. بنابراین فقط اشراف زاده های بدلیی مانند تو ودکانداران وتیکه داران دین ومذهب وشیفته گان نظام خونخوار سرمایه داری می توانند مارکسیزم را که همین حالا ملیون ها پیرو ازجان گذشته دارد، محکوم کنند و کسانی را که به آن باور وبرای پیروزی آن مبارزه می کنند، قاتل انسان های جهان بدانند. بلی، مخالفان مارکسیزم با سردادن این لاطایلات می خواهند این حقیقت را کتمان کنند که ازبرکت این ایدیولوژی هرروز هزاران انسان زحمتکش به نسبت ظلم ، نابرابری اجتماعی واستثمار شدید اقتصادی ، نبود کار، ونبود غذا، سرپناه ودرمان رخت ازجهان می بندند. می خواهم از آقای عثمان بپرسم که قاتل این همه انسان بیگناه که بدون آن که ظاهراً خون شان ریخته شود، به دیار عدم فرستاده می شوند، کیست؟ بلی ، جناب پاسخ دهید که درجنگ هایی که توسط دنیای سود وسرمایه به راه انداخته می شود واز اثر این جنگ ها روز مره هزاران تن جان می بازند – ازجمله دروطن سیه روزگار مان – چه کسانی وکدام رژیم هایی مقصر هستند؟ بنابراین اگر شما شیفتهء این نظامی که کثافت ازسرورویش می بارد نیستید، پس به کدام نظام اقتصادی – اجتماعی باورمند ید؟ مگر درجهان درحال حاضر به جز همین دوراه وهمین دوسیستم ، راه وروش دیگری وجود دارد؟ راه سومی مگر هست؟ البته جهان سوم که هست ولی راه سوم مگر هست؟

 باری ، اگر این بحث هم دراز دامن شود،بگذار ازآقای امین ببخشید اکرم خان عثمان بپرسم که خالق این تروریزمی که تو چپ وراست ازآن سخن می زنی ، چه کسی ویا چه کسانی هستند؟ مثلاً همین سازمان تروریستی القاعده ورهبر آن اسامه بن لادن دربرابر کدام نابرابری ها واستبداد به تروریزم رو آوردند ؟ بگذار بپرسم که کدام ایدیولوژی خالق وترویج کننده فساد، فحشاء، الکل، مواد مخدر، وسایر پدیده های منفی وغیراخلاقیی است که سالانه جان ملیون ها انسان را می گیرد وزنده گی هارا به ویژه درکشور های عقب مانده برباد می دهد؟ دیگرچه بگویم به این سرداربدلی؟ جز همان طوری که حافظ وبعد ها فروغ فرخزاد گفته بودند :

بگذارتا به طعنه بگویند مردمان / درگوش هم حکایت عشق مدام ما/ هرگز نمیردآن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است درجریدهء عالم دوام ما/

  نکتهء دیگر این که  شما نوشته اید : " من کمتر کسی می شناسم که چون تو با اقبال ومحبت عمومی مواجه شده باشد. دروصف تو کتابها ، رسایل ومقالات زیادی نوشته شده است که هریک بخشی از شخصیت جلیل ترا برجسته کرده است.." .بلی، درمورد کتاب " اردو و سیاست درسه دههء اخیر افغانستان " وچند سیاه مشق دیگر من همان طوری که آگاهان می دانند، کتاب ها و مقالات فراوانی به نبشت آمده اند. عده یی که تعداد شان کم نیست در تایید آن کتاب ها به ویژه اردو و سیاست قلم وقدم زده اند وبرخی ها درمخالفت و رد آن ها صفحاتی را سیاه کرده اند که یک امر کاملاً طبیعی است و نمایانگر این است که آن کتاب ها مورد توجه خواص وعوام قرار گرفته اند. گفتنی است که کتاب اردو و سیاست .. همین اکنون به زبان انگلیسی از طرف جوان آگاه وبا احساس آقای الیاس ادیب ترجمه شده است و امید می رود تا توسط یکی از ناشرین ارجمند به زیور چاپ آراسته گردد. اما شهرت آن کتاب چه کسی بخواهد یا نخواهد به مثابه یکی از کتاب های با ارزش درباره حوادث نظامی – سیاسی سال های حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان نه تنها دروطن ، بل دربرون مرزها نیز روزافزون بوده وهمین اکنون ازجمله مأخذ قابل اعتبار به حساب می رود. اما از سوی دیگر این کتاب که حقایق فراوانی را درمورد سقوط دولت نجیب الله مرحوم و عوامل سقوط آن رژیم بیان داشته است، مورد بی مهری ، مخالفت و حتی کینه ورزی کسانی نیز قرار گرفته است که سیما وچهره خود،یاران ورهبران شان را درآن کتاب مطابق میل شان نیافته اند. به همین سبب آنان خامه ها رنجه کردند، مقاله ها نوشتند ، کتاب ها تألیف کردند ، هیاهوی فراوانی به راه انداختند و برخی ازآنان مانند شما به عوض این که محتویات کتاب را از صافی انتقاد بیرون بکشند، به توهین شخصیت نویسنده کتاب و خانواده اش دست یازیدند تا اگر شود آن کتاب را بی اهمیت وبی ارزش جلوه دهند که هرگز به این آرزو نرسیدند. اما درمورد تلخه داشتن ویا نداشتن من تشویش نکن، به خود نگاه کن و خود را دریاب که درباره ات چه می گویند؟مثلاً بسیاری ها ازاعترافات خودت درسایت آسمایی مثال می آورند، ازهمان دورانی که " بی عقلی را تجربه می کردی !" وگهگاهی به عوض اتاق میراکبر خیبر وگوش دادن به درس مارکسیزم – لیننیزم، گذارت به اتاق سلیمان کبابی و یا سبزی فروشی درمحمد پهلوان می افتاد.

   حرف دیگردربارهء قسم وسوگنداست که  نخست باید گفت : من هرگز برای محافظت نظام منفور شاهی سوگند نخورده ؛ بل برعکس درهمان روز ودرهمان مراسم به خاطر سرنگونی آن نظام فرتوت قسم خورده بودم. اما علت این که چنین موضوعات بی اهمیت را دریک بحث جدی به پیش کشیده ای، اگر بردیگران معلوم نیست، برای من معلوم است. زیرا با برانداختن رژیم منفورظاهر شاهی گلیم سردار وسردار بازی برای ابد از سرزمین ما برداشته شد، سرداران بدلیی مانند تو نیز به گودال تاریخ سپرده شدند یعنی به همان جایی که عرب نی انداخت. بنابراین باید دلت خون باشد و عقدهء دلت را بالای کسانی با دشنام واتهام خالی کنی که برای سرنگونی نظام دلخواهت به چهرهء مرگ نگریستند، رژیم شاهی وسردار وسردار بازی را درگورستان تاریخ برای ابد دفن کردند و حماسه آفریدند. دوم این که  من نه برای بقای رژیم داوود خان سوگند خورده بودم ونه برای سقوط وبرانداختن اش. این حرفت نیزبه گلاب بدل شود که نه ربانی را دیده بودم ونه حتی یک کلمه هم باوی حرف زده بودم چه رسد به سوگند خوردن برای بقای رژیمش. اما این تو بودی سردار صاحب که پس از سقوط دولت جمهوری افغانستان شروع کردی به مدیحه سرایی وآستان بوسی رهبران جهادی، تامگر بار دیگر به کدام کشوردیگر قونسل یا سفیر شوی.این طور نیست؟ اگر انکارمی کنی پس نگاهی بینداز به دُرفشانی هایت که اندرباب عبدالعلی مزاری و احمد شاه مسعود سرداده بودی : ( احمد شاه مسعود برچکاد .... )

  درباره مصحف نمایی ها و داملایی ها و نصیحت های پدرانه ات دیگرچه بگویم ؟ این همه خود نمایی وتزویر برای چه؟ ازچه وقت به این طرف خداشناس شده ای؟ مگر توخداشرمنده نبودی؟ زیرا همان کسی نیستی که نه خدا را می شناخت ونه پیامبرونه کتابش را وبا عارف خرمگس شب وروز پیاله های ده منی را بالا می کردی وهزار دَو ودشنام درپسخانهء انتیک فروشی آغا وسلیمان کبابی نثار خدا وخدا پرستان می نمودی؟ پس حالا چه شده که حتی دیگران را ازخدا و قهراو می ترسانی و مخالفین ات را رانده شده پروردگار می شماری . خنده آور نیست ؟ اما بیا پاسخ مرا اززبان شیرین فروغ بشنو. اززبان همان آزاده زنی که با سرودن همین غزل نامش از لیست شاعران معاصر برچیده شد : پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود / بهتر زداغ مهر نماز از سر ریا/ نام خدا نبردن ازآن به که زیر لب / بهر فریب خلق بگویی خدا خدا/

   سخن دیگرم با تو این است که به خاطر نوشتن واژهء "جرت! " به خودت آفرین گفته ای. ماشاء الله من نیز برایت آفرین می گویم، زیرا بانوشتن این واژهء لچکانه کارمرا آسان کردی اندرباب معرفی ات به خواننده به حیث یک انسان بی معرفت. هزارشاد باش وهزار آفرین برتو!. حالا دیگر همه با خواندن این پاسخ های سه گانه ات می بینند که برچکاد فحاشی ایستاده ای ودر دشنام گویی نیز مانند مداهنه گری بی بدیل هستی. ولی هنگامی که این جرت نامه را می نوشتی وبه خود آفرین می گفتی برای یک لحظه هم فکر کرده بودی که فرهنگیان شناخته شدهء کشور مانند استاد واصف باختری که روزگاری اندرباب تو نوشته بود: " درنوشته های اکرم عثمان ابتذال شلاق می خورد." چه خواهند گفت؟ اما استاد چون چندان به تو اعتماد نداشت چند سطر بعد تر به نحوی برائت ذمه کرده بود : " او همان سان هست که می نویسد " یعنی جرت هست که جرت می نویسد. مگر نه ؟

  درمورد این که جناب حسین فخری چند تا دفترجیبی نوشته است وکدام دستآوردی ندارد تا بتواند منتقد ادبی شود، باید گفت که بازهم به ترکستان رفته ای.زیرا ازنظر بسیاری آگاهان جناب حسین فخری نویسنده ومنتقد توانمندی است که نه تنها درآفرینش داستان های کوتاه ، رمان ها وسفرنامه ها ؛ بل درزمینه نقد ادبی نیز دستآورد های غنیمت وماندگاری دارد. مثلاً "حدیث فترت فرهنگ وفطرت فرهنگ " او را می توان ازجمله آثار غنیمتی شمرد که درزمینه نقد ادبیات داستانی تا همین اکنون به رشته تحریر آمده است. وانگهی احمقانه نیست که اثر گذاری وماندگاری یک داستان خوب را با بلست اندازه بگیریم؟ دراین صورت آیا گلنارو آیینه استاد رهنورد زریاب که نخستین تجربه او درآفرینش رمان به شیوه ریالیزم جادویی است ویا سنگ صبور عتیق رحیمی برنده جایزه ادبی " کانکور" فرانسه که هردو رمان از نظر حجم خیلی کوچک هستند، باید درجمله آثار ماندگار ادبیات داستانی به حساب نروند و تنها وتنها " کوچه ما " که حجیم است ووزین و حتی خر شرابی مصری دُرمحمد ترکاری فروش نمی تواند به ساده گی آن را به منزل مقصود برساند، ماندگار واثر گذار ؟ مگر این انصاف است؟

  آقای اکرم عثمان! تصورمی کنم دیگر حرفی برای گفتن نمانده باشد وپاسخ های تان را تحویل گرفته باشید. اما اگرسخنی از قلم افتاده باشد به خاطرآن است که دردشنام نامهء دوشین شما حرف جدی دیگری از نظرمن باقی نمانده است. باقی همان تکرار مکررات است . مثلاً باز هم همان " بروتوس " وهمان داستان لاهوتی فقید. اما چی واقع شد که این بار داستان " پودین " را نیاوردی ؟ آخر مگراین پودین خوشمزه ترین دسری نیست که دردربار صرف می شود؟ راستی این بروتوس تو چرا این بار به عوض ژولیوس سزاز که پایه گذار امپراتوری روم بود ویکصد سال پیش از میلاد حضرت مسیح زنده گی می کرد، " تزار" روس یعنی نیکلای دوم را که درزمان انقلاب ( 1917 ) اعدام گردید، یکبار دیگر می کشد؟ مگر نمی بینید که بیشتر از 2000 سال فاصله زمانی بین زنده گی ومرگ این شخصیت های تاریخی وجود دارد. پس باید پاسخ بدهی که چطور بروتوس تو پس از دوهزارو یک صد سال زنده می شود وبا خنجرش کسی را که یک بار کشته شده است بار دیگر می کشد؟ البته خواهی گفت که این یک اشتباه تایپی بوده است؛ اما اشتباه تایپی دوباردریک سطر هرگز قابل قبول نمی تواند بود، زیرا حروف " ت " و " س" درکیبورد کمپیوتر پهلو به پهلوی هم نیست و اگر مغزی درکله یی وجودداشته باشد، هرگز چنین خبطی را مرتکب نمی شود.

  خوب اکادمیسین صاحب ! دیگر چه بگویم. این خودت بودی که شروع کردی به ناسزا گفتن ودشنام دادن. ورنه من که فقط رمان ترا نقد کرده بودم ، نه خودت را. بیشتر ازاین زحمت افزا نمی شوم. پاسخ خودت را هم پیش از پیش می دانم. یک جرت دیگر و دیگر هیچ !

 خدا نگهدارتان! به سلامت باشید!

 

   و اما چند کلمه یی با عارف عباسی :

  این جناب عارف عباسی درست می فرماید که من واو مدتی هم صنفی بودیم درلیسه حبیبیه کابل. او وکاکایش مسعود عباسی که جوان لاغر خرد جثه و همیشه خندانی بود ، پهلو به پهلوی هم می نشستند . مسعود پسر جنرال حسین خان وسله وال ( رییس اسلحه وتخنیک ) اردوی شاهی بود که به خاطر تعلقش به قوم وقبیله محمد زایی ها ازمقربین دربار ظاهر شاه وازجمله جنرالان با نفوذ شمرده می شد.

 اما این درست نیست که عارف جان عباسی می فرماید : " شبی بعد از کودتای 26 سرطان درجوارسینمای پارک او را با رفقای همرزم وهمسنگرش که از فرط مستی باده تکبر وغرورملبس به یونیفورم کماندو بودند وهریک ماشینداری برشانه آویخته بودند، ازدور دیدم... به حیث دوست و همصنف برای مصافحه جلو رفتم ولی با نخوت، تکبر وغرور خاصی مرا نادیده گرفته حاضر به مکالمه نشد وچون سرافسران فاتح امپراطوری روم باملامت ساختن زمینی که روی آن پا می گذاشتند، ازمن دور شدند."

 بلی این ادعا درست نیست به سبب آن که درآن زمان یونیفورم کماندو را صرف قطعات کوماندو مانند لوای 444که دربالاحصار موقعیت داشت دراختیار داشتند وسایر قطعات اردوی آن زمان حق نداشتند ازآن استفاده کنند. بنابراین چون من افسر قطعه کوماندو نبودم ، این یونیفورم را نیز دراختیار نداشتم تا ازآن استفاده کنم. دوم این که درآن زمان ماشیندار را افسران برشانه نمی آویختند. اسلحه افسران درتشکیل اردو فقط تفنگچه دستیی بود که به نام " تی.تی " مشهور بود. بعد هابا مجهز شدن اردو به تفنگچه مکاروف این اسلحه کمری نیز به افسران اختصاص داده شد. سوم این که ماشیندار خفیف درتشکیل یک دلگی پیاده فقط یک میل بود وسایر افراد دلگی با تفنگ های پنج تکه روسی وبعد ها با تفنگ های خودکار که به نام کلاشینکوف مشهور شدند، تسلیح وتجهیز شده بودند بنابراین مسآله " آویزانه گی " ماشیندار برشانه های من وهمرزانم خود به خود منتفی می شود. چهارم این که درآن ایام ولیالی حساس وظیفهء من محافظت از رادیو افغانستان وقت بود ومن نمی توانستم برای یک لحظه هم آن جا را ترک بگویم. پس چگونه امکان دارد که من هم در شهرنو وسینما پارک با رفقایم چکر بزنم و هم دررادیو افغانستان باشم. نکتهء دیگراین که چطور امکان دارد که همصنفیی با کبرو غرور با همصنفی دیگرش برخورد کند، درحالی که هیچ مخالفت و خصومتی هم با هم نداشته باشند. وآخرین نکته دراین تبصرهء شما این مسأله می تواند بود که حالا که ماشاء الله افزون بر گوینده گی و گرداننده گی یکی ازبرنامه های سیاسی تلویزیون جناب عمرخطاب، نویسنده گی را نیز مشق می فرمایید، بهتر است آن چه را می نویسید یکبار مرور کنید که مراد ومنظور تان درست بیان شده است یا نی ؟ مثلاً این جمله شما " از فرط مستی باده تکبر وغرور ملبس به یونیفورم کماندو بودند" این جمله یعنی چه؟ آیا تنها کسانی که باده غرور وتکبر را سرمی کشند، یونیفورم کوماندو را پوشیده می توانند و سایرین که باده تکبر وغرور را سرنکشیده باشند از پوشیدن یونیفورم کوماندو محروم می گردند؟

 خو ب عارف جان! من می دانم که خودت ا زروی استحقار وبه منظورانکسارمن، این ناتوان را "نبی جان" خطاب         کرده ای؛  اما می دانی من چرا به تو "عارف جان!" می گویم؟ به خاطرآن که هروقت نام مبارکت را می شنوم به یاد قصیده هفتصد بیتی ایرج مرزا می افتم.همان قصیده یی که عنوانش " عارف نامه " است و برای عارف قزوینی که از مهمانی رفتن به منزل ایرج خودداری نموده بود،ازطبع شوخ ایرج تراوش کرده وسروده شده بود.  قصیده یی که اگرچه هجو نامه بود ولی از بس ابیاتش آمیخته با طنز بود و دلنشین وزیبا، برخی ازآن ها تاهنوز به خاطرم مانده است. می خواهی برایت بازگو کنم ؟ بسیارخوب ! به شرط آن که به دل نگیری؛ زیرا خودت نه بدزبان هستی و نه فرهنگ ناسزا گفتن به مخالفین باورها و اندیشه هایت را دارا. واما ابیات نخستین آن قصیده : 

 شنیدم من که عارف جانم آمد/ رفیق سابق تهرانم آمد/ شدم خوشوقت وجانی تازه کردم/ نشاط و وجد بی اندازه کردم/      به نوکر ها سپردم تا بدانند/ که گر عارف رسد ازدر نرانند/ فراوان جوجه وتیهو خریدم / دوتایی احتیاطاً سربریدم /

.....

 و چند بیت دیگر:

گرت یک نکته گویم دوستانه /به خرجت می رودآن نکته یانه؟ / تودیگر بعد ازاین آدم نگردی/ زآرایش فزون وکم نگردی/ الا ای عارف نیکو شمایل / که باشد دل به دیدار تو مایل/ چو ازدیدار رویت دورماندم / تو را بی مایه وبی نور خواندم/

....

ترقی کرده ای دربدادایی/ شدستی پاک یک مالیخولیایی/ زگل نازکترت گویند رنجی / کنی با مهربانان بد سلوکی/           یکی گوید که این عارف خیالیست/ یکی گوید که مغزش پاک خالیست/ یکی اصلاً تر دیوانه گوید/ یکی هم مثل من دیوانه جوید/

....

بیا عارف که دنیا حرف مفت است/ گهی نازک گهی یخ گه کلفت است/ گهی عزت دهد گه خواردارد/ ازاین بازیچه ها بسیار دارد/

پس حالا باور می کنی عارف جان که من اصلاً ترا فراموش نکرده ام، بل هروقت نام شریفت را می شنوم ویا چشمانم به تمثال وتصویر مبارکت روشن می شود، از فرط شعف درپوست نمی گنجم ومی گویم این همان عارف جان خودماست، همان که رفاقت را پاس می دارد، عفت زبان وقلم را مراعات کرده، کسی راوطنفروش وخود خواه وچه چه نمی خواند. اما درمورد آقای اکرم عثمان باید خدمتت عرض کنم که به ناحق خود را درلحاف این بیمار پیچیده ای.آخر این فلک زده که روزی روزگاری عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود، به حزب خود وآرمان های خود چه کرد که با خودت بکند. زیرا همین که خرش از گل برآمد دیگر ترا نمی شناسد.درآن صورت نه عارف جانی خواهد بود ونه خرکی ونه درکی! ولی این موضوع  که وی یکی از اعضای برجستهء بخش پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان بوده است، حاجت به ثبوت ندارد ، زیرا خودش در صفحه 88 جلددوم کتاب کوچه ما به صراحت از عضویتش درحزب سخن گفته است وازاین که بعد از آن همه خدماتش ! نه عضو بیوروی سیاسی شده ونه به مقام بلندی رسیده بود،  شکوه کرده و به حزب پشت کرده؛ ولی بار دیگر درزمان ریاست جمهوری داکتر نجیب الله به حزب رو آورده وعضو حزب شده است تا به سفارت برسد که البته وصد البته که رسید.                                                                                                  

درفرجام یک نکته دیگررا نیز می خواهم منحیث یک همصنفی برایت مشوره بدهم که تا وقتی به حقیقت یک موضوع صد فیصد متیقن نباشی نباید حکم صادر کنی. مثلاً اگر خودت کتاب کوچه مارا خوانده می بودی و بعد نقدی را که من برآن نوشته بودم از نظرت می گذشتاندی، هرگز چنان داوری شتاب زده یی درمورد نظر من ونویسنده گان دیگری که درباره کوچه ما قلم رنجه کرده اند، نمی کردی.

بیشتر ازاین مصدع اوقات شریفت نمی شوم. شادمان باشی.

 


January 23rd, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان