فرعون زاده گان را
فروغ از لندن فروغ از لندن


 
دردین و مذهبِ ماظُلم وستم روا نیست

درخاکِ کشورِ ما جُز ظلم و ناروا نیست

کشور خراب کرده،برخاک و خون فگندند

آنچه بخود پسندند،جُز کارِناخدا نیست

با دُشمنانِ میهن، پیوند و عهد بستند 

کافر پسندِ بنگر،با مُسلم آشنا نیست

آتش زنان میهن، با شعله همنوا شد

همکارِ آتش وخون،درفکرِ اطفاء نیست

هر سو نگر ستمگر ،حاکم بوَد به دفتر

رشوت بزور گیرد، گوید که ناروا نیست

درگوش نهاده پنبه،باکلک نموده سنبه

کر هایِ مُلکِ ما را پروایِ ماجرا نیست

مُنصیف به تیر بستند،انصاف فرار کرده

آن بیحیا وبیشرم،دیگرچنان گدا نیست

غرق است ملتی کاو،رهبر زِخود ندارد

باهر نظام خود سر، دردِ ورا دوا نیست

هرروزانتحارو هرجاست کُشت وخونی

با افتخار گویند بر دستِ ما حنا نیست

دربحرِ خونِ مایان، هر یک غواص گردید

این بحرِخون ها را،بهرِچه انتها نیست

قصابِ بی مُروت،انسان و مُسلمین را

با تیغ سَر بُریدن،احکامِ دینِ ما نیست

دل را روانِ حق کن،بعداً برو به مسجد

ورنه قبولِ درگاه هرگونه ای دعا نیست

فرعون عصر بنگر،غرقست بخونِ افغان

قُرآن تکیه گاهم،حاجت بهرعصا نیست

فرعون زاده گان را،از خاکِ خود برانیم

بَر اجنبی جایی،اندر سرایِ ما نیست

خاینِ خاک و دین را ،باید بدار آویخت

زیرا که روح آنان باملت همنوا نیست

خورشیدِ میهن من در پشتِ ابرپنهان

مارا فروغ و نوری جُزلُطفِ کبریا نیست

          9/12/2012

  با تقدیم احترام

 

این سروده به استقبال سروده ای شاعر گرانقدر آقای مولانا کبیر (فرخاری)

تحت نام (درد بی دوا)سروده شد بآحترام فروغ

 


       
دوبیتی هایِ وطنی

بهر جا خلقِ افغان خارو زار است

بَدردو ماتم و غم سردچار اسر

الهی خانه ای ظالم بسوزان

دلِ هریک زدستش داغدار است

       ******

خدا یا مردمِ کابل کجا شد

زن و مردش گرفتارِ بلا شد

به غم بنشته دیدم مادران را

تباهی کابل از دستِ سیا شد

       ******

الهی ظالم و قاتل نماند

بملکِ ما دیگر جاهل نماند

برایِ بازسازی های میهن

جوانانم دیگر کاهل نماند

       ******

الهی دشمنِ افغان بسوزان

بسوزان دشمن انسان بسوزان

چو آتش زد بخاک و میهنِ من

الهی خاکِ پاکستان بسوزان

      *******

خدایا میهنم برباد کردند

وطندارم دلِ نا شاد کردند

بخاک یکسان نمودند خانهٔ ما

برای خویشتن آباد کردند

      ******

خداوندا وطن را چشم کردند

وطنداران زپیشش خشم کردند

همه رفتند به پاکستان وایران

جونانِ مرا پُر پشم کردند

     *******

وطن زیبا هوایش دلپذیر است

فضا و آبِ پغمان بی نذیر است

ولی افسوس از جنگ وجدایی

همه درگیرِ دردو مرگ و میر است

 

      ******* 

بزیر سایه ها در باغ پغمان

نشین و نوشِ جان کن لُقمه ای نان

گذر از دشمنی جانِ برادر

مَکُش دیگر تو فرزندانِ افغان

        *******

گهی جنگ وگهی سیل دشمنم شد

گهی دشمن گهی ایل دشمنم شد

چو پغمان قلب ها را پاره کردند

زهر وقم و زهر خیل دشمنم شد

       ******

بیا ای هموطن باهم بسازیم

بجانِ خویشتن دیگر نتازیم

میانِ دشمنان ما خوار گشتیم

بیا تا بیش خود رسوا نسازیم

     *******

 

 


December 10th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان