مَیِ ناب
فروغ از لندن فروغ از لندن

سـاقیا باده ای بجامم ریز
گربِرفتم زخود بکامم ریز
آنقدر دِه که تا شوَم مستی
نشناسم زِ  پا سر و دستی
باده ازعشقِ یار میخواهم
نشه از آن نگار میخواهم
گرچه بریادِ رویِ اوهربار
مست گردیده میشوم سرشار
ساقیِ ذهن وهوشم ازسرِشوق
باده ریزد بجامِ من از ذوق
بلبلِ خاطرم ز رویِ نیاز
با سرود و سُخن کند آغاز
مِی سراید به آه و ناله بلند
دادو فریاد مِی  زند از بند
میکند بهرِ یار این همه ناز
مینوازد بدونِ نغمه و ساز
مُرغِ دل پر کشیده از سرِآز
در هوایِ پریدن و  پرواز
خویش را بهرِ  یار آراید
تا به خاکِ درش بیا ساید
تاشود صید آن پری رویی
بدهد جان بپای مهرویی
گل بگلزارِ عشق افزاید
گلشنی  باغِ دل بیا راید
مَیِ ناب در پیاله مَیریزد
بسمِلش را نواله میریزد
باده گر از فروغ یار بوَد
ساقی هر لحظه بیقرار بوَد
       22/5/2013
باتقدیم احترام
 
          گوهرِمقصود
عُمریست وطن درگروِبازیگران است
پامالِ اجانب شده ای دستِ زمان است
عالـم هـمگی چشمِ، طمعه دوخته بر ما
دستِ طمعهٔ ما بِنگر، رویِ جهان است
ازغُربت وازدوری میهن نـزنم حرف
دانید که غمباده ای در سینه نهان است
ما رَهروِ دیرینهٔ صَد دردو غم هستیم
داغی دلِ ما هم به خدا لاله نشان است
ازبس غمِ هجرانِ وطن هر سو کشیدم
درنوده نهالی کمرم،کهنه کمان است
هرچندی کنم، دل زِ وطن کنده نگردد
ازسوزدلـم قافله ای اشک روان است
افسوس در ایـن بازیِ، خونبارِ جهانی
قُربانی مرا درهمه جا هموطنان است
آن باغ پُر ازگلشن وآن دشتِ پُرازگل
پامال شده ای سُمِ سوارانِ خزان است
کس نیست جوابِ بسی غمدیده بگوید
قُفلیِ بدِهن بوده و مُهری بَزبان است
ازصلح و صفا گوهرِ مقصود نجویم
درجنگ،خرابی وزیانِ همه گان است
خون میچکد ازدیده فروغ اش برِبوده
از بسکه مرا دیده بَمیهن نگران است
         23/5/2013
 
 

May 24th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان