بهرِچه حج میروی
فروغ از لندن فروغ از لندن


   
گفت کسی بیتِ خدا میروی

سالِ دوبار پُشتِ طلا میروی

دستِ تهی نزدِ خدا میروی

خانه خراب باش کجا میروی؟

خونِ بسی بیگنه ای ریختی

خاکِ وطن از چُغلی بیختی 

همرهِ اغیار و رَقیب ساختی

تاجیک وپشتون بهم انداختی

آتشی در مملکت افروختی

جمله تروخشکِ وطن سوختی

نی قلعه وقصرو نه زَر داشتی

نوکری بودی و نه خر داشتی

پس زِکجا صاحبِ این زرشدی

حاکمِ شهر وارثِ دفتر شدی

مالکِ جایدادو کرو فر شدی

حایز چند رتبه و افسر شدی

درحقِ هرکس تو جفا کرده ای

مردُمِ بی چاره تباه  کرده ای

مار صِفت برهمه ضایر شدی 

باهمه عصیان زِچه زایر شدی

راست بِگو؟بهرِچه حج میروی 

یا بَکسی کرده ای لَچ میروی

نیست فروغ در سفر و منزلت

حق نکشاید گره از مُشکلت

         5/9/2012

  باتقدیم احترام  

 


October 1st, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان