اجازه بدهید آشنا شویم
ژاله اصفهانی ژاله اصفهانی

 

ژاله اصفهانی (1300 ـ 1386) 



• در آغوش صفاهان
• شهر زیبای هنرمندان

• نمی‌ دانم چه روزی در چه سالی بود

• به دنیا آمد آن نوزاد.

• صدایی گفت با فریاد:
• «من دختر نمی‌خواهم

• گذاریدش به زیر طشت

• دردسر نمی‌خواهم.»

• ولی دست پر از مهری که نفرین خدایان بود
• - درود جاودان بادش! -
• نهان، آن بچه را پرورد و غمگین بوسه‌ ها دادش.


• نخستین روز، چون کودک به مکتب رفت
• شتاب ‌آلوده و خاموش

• به دیوار اتاقی شد سه خط منقوش:

• «این خط، این نشان، این شاهد بالاش

• اگر در عمر خود روزی شناسد او الف از با

• عوض خواهم نمود آن روز نامم را.»


• شبی در خانه شد جنجال
• فزون شد سن دختربچه چندین سال

• که بختش وا شود فردا

• طلاها، خوانچه‌ها، رقاصه‌ها، زن ها

• پسرهای جوان دور و بر داماد

• آهنگ «مبارک باد!»

• تمام خانه را گشتند
• تمام شهر را زیر و زبر کردند
• عروس گمشده آخر نشد پیدا.

• زنان برسرزنان گیسوی خود کندند
• عروسی شد عزا
• مردم پراکندند.


• غروب از کنج پستویی
• ز زیر بقچه ‌های بسته ‌ی صندوق
• برون آمد پرستویی.

• به دِه می ‌رفت او هر سال، تابستان
• هوای تازه و صحرای عطرافشان

• غبار گله و دود اجاق و نغمه ‌ی چوپان

• میان دشت و صحرا
• کودکان
• چون کوه ها عریان.

• خوراکی ها گران

• انسان و غم ارزان
• چو نرخ رایج سرتاسر ایران.


• سحرگه دخترک در جست‌ و جوی آفتابی شد
• امید و اضطرابی شد

• عقابی شد

• پرید از آشیان بیرون


• کنون دور از وطن

• یک شاعر چشم‌ انتظار است او
• به فردای بزرگ امیدوار است او.

پایان

August 14th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان