• شهر زیبای هنرمندان
• نمی دانم چه روزی در چه سالی بود
• به دنیا آمد آن نوزاد.
• صدایی گفت با فریاد:
• «من دختر نمیخواهم
• گذاریدش به زیر طشت
• دردسر نمیخواهم.»
• ولی دست پر از مهری که نفرین خدایان بود
• - درود جاودان بادش! -
• نهان، آن بچه را پرورد و غمگین بوسه ها دادش.
• نخستین روز، چون کودک به مکتب رفت
• شتاب آلوده و خاموش
• به دیوار اتاقی شد سه خط منقوش:
• «این خط، این نشان، این شاهد بالاش
• اگر در عمر خود روزی شناسد او الف از با
• عوض خواهم نمود آن روز نامم را.»
• شبی در خانه شد جنجال
• فزون شد سن دختربچه چندین سال
• که بختش وا شود فردا
• طلاها، خوانچهها، رقاصهها، زن ها
• پسرهای جوان دور و بر داماد
• آهنگ «مبارک باد!»
• تمام خانه را گشتند
• تمام شهر را زیر و زبر کردند
• عروس گمشده آخر نشد پیدا.
• زنان برسرزنان گیسوی خود کندند
• عروسی شد عزا
• مردم پراکندند.
• غروب از کنج پستویی
• ز زیر بقچه های بسته ی صندوق
• برون آمد پرستویی.
• به دِه می رفت او هر سال، تابستان
• هوای تازه و صحرای عطرافشان
• غبار گله و دود اجاق و نغمه ی چوپان
• میان دشت و صحرا
• کودکان
• چون کوه ها عریان.
• خوراکی ها گران
• انسان و غم ارزان
• چو نرخ رایج سرتاسر ایران.
• سحرگه دخترک در جست و جوی آفتابی شد
• امید و اضطرابی شد
• عقابی شد
• پرید از آشیان بیرون
• کنون دور از وطن
• یک شاعر چشم انتظار است او
• به فردای بزرگ امیدوار است او.
پایان