احساس تند
نورالدین همسنگر نورالدین همسنگر



زخمی بدل فتاده ، سرم درد می کند
جاریست خون زچشم تر م درد می کند
روحم فسرده در کف بیداد روز گار
بغضی شده گره جگرم درد می کند
دام وقفس اسیر ببینم پرنده یی
از پویه مانده بال وپرم درد می کند
مر هم اگر بداغ دل کس نمی شوم
جان فتاده در شررم درد می کند
دستم نمیرسد به ستمگاه خصم دون
زآن دست وپای بی هنرم درد می کند
دلها اگر زنور محبت تهی بود
در خون تپیده دل به برم درد می کند
گر چاره ساز مشکل بیچاره نیستم
فکر وخیال بی ثمرم درد می کند
چشمم فتد به غربت بر باد رفته ای
بیدار مانده تا سحرم درد می کند
آندم وفا وصدق شود پایمال خس
قلبی شکسته در بدرم درد می کند
بینم خمیده قامتی در آستان یاس
احساس تند وشعله ورم درد می کند
نا گفته هایی در دل من داد میزند
نقش سکوت دور وبرم درد می کند
درمان درد ومحنت من چیست ای طبیب؟
از پای تا به عمق سرم درد می کند.

هالند -مارچ ۲۰۱۳


مطلب آشنا

خوش بحالم من سیاست می کنم
بی غم هر شب خواب راحت می کنم
طر ح میریزم عجب بر نامه ای
خویش را زین ره حمایت می کنم
می فریبم مر دم بیچاره را
در خفا از دل خیانت می کنم
سفله گی ها را به ظاهر زیر پا
لیک میهن غرق ذلت می کنم
گر زراه اختلاس پول آورم
سهم یاران را رعایت می کنم
سود می جویم ز اوضاع وطن
با زیانش رفع زحمت می کنم
مطلب آشنایم رفیق نیمه راه
دیده پنهان از حقیقت می کنم
با عدالت می ستیزم روز وشب
از خطا کاران حمایت می کنم
هم رکاب هر جنایت پیشه ای
با خوبی ها من عداوت می کنم
نا کسان را صاحبان زور وزر
پول مردم را چو غارت می گنم
فصل شادی را به غم آمیخته
لشکر غم را نظارت می کنم
دوستی را خاک بر سر می نهم
دشمنی ها را حراست می کنم
از تعصب بهره می گیرم مدام
همدلی هارا بغاوت می کنم
خوب را نقش بدی ها میدهم
خاک در چشم قضاوت می کنم
هستی مرد م به آتش ریخته
باغ خود را پر طراوت می کنم 
من بکار خویش بسکه ماهرم
بهر هر کاری جسارت می کنم
تا بدست آرم مراد خویش را
این وطن غرق جنایت می کنم.

هالند -جون ۲۰۱۳

 





June 20th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان