اختران عطشان آزادی در شعر «تصویر»
شین میم شین شین میم شین

جهان و جهان بینی

سیاوش کسرائی

 

سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)

 

سیری شتابزده در

به سرخی آتش، به طعم دود[1]

 

تصویر

 

 

·      مثل آب

·      مثل آب خوردنی

·      سنگ های پایه را به باد می دهند

·      اختران تشنه را به چاه های خشک می کشند

 

*****

·      مثل آب خوردنی

·      خون سالیان سال را

·      بی حساب خرج می کنند

·      و ذخیره ای برای روزهای بد نمی نهند

 

*****

·      مثل آب

·      مثل آب خوردنی

·      می زنند سربلند تر سر زمانه را به دار

·      می پراکنند

·      مهربانترین دل زمین داغ را به سرب

 

*****

·      آن چه زیر چشم ما ست

·      حسرت است و ظلمت است و تشنگی

·      و آن چه روی رمل های سوخته

·      جای پا ست

 

*****

·      طرفه آن، که اختران غوطه ور به چشمه های شب

·      خواب مرگ را چه آشنا پذیره می شوند!

·      مثل آب

·      مثل آب خوردنی!

 

 

تلاشی برای تحلیل شعر

تصویر

 

حکم اول

·       مثل آب

·       مثل آب خوردنی

·       سنگ های پایه را به باد می دهند

·       اختران تشنه را به چاه های خشک می کشند

 

·      سیاوش در این شعر به تشریح وضع وخیم جامعه می پردازد و از خردستیزی و خودستیزی حاکم پرده برمی دارد:

·      به آسانی آب خوردن سنگپایه های جامعه بر باد داده می شوند.

·      به آسانی آب خوردن اختران تشنه به چاه های خشک کشیده می شوند.

 

·      مفاهیم «سنگپایه»، «اختران تشنه» و «چاه های خشک» برای درک این حکم، اهمیت اساسی دارند:

·      سنگپایه ترجمه واژه ای آلمانی و انگلیسی است که سیاوش به خدمت می گیرد.

·      سنگپایه هر روند توسعه مهمترین عنصر آن روند را تشکیل می دهد.

·      انسان مولد در جهان بینی علمی، بمثابه یکی از عناصر مهم نیروهای مولده محسوب می شود و جامعه بشری بنا بر تز «درک ماتریالیستی تاریخ» بر دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی استوار است.

·      از این رو ست که می توان انسان های مولد را که حامل علم و تجارب تولیدی و سازنده وسایل تولید و استخراج کننده مواد خام اند، بمثابه سنگپایه ها و ملاط های هستی اجتماعی تلقی کرد، که جامعه بر شانه های ستبرشان قرار می گیرد.

·      سیاوش در این حکم به انتقاد از جامعه ای می پردازد که عناصر ضرور زیربنائی خود را بی تأملی ـ حتی ـ بر باد می دهد و تیشه بر ریشه های ترقی و تعالی خویش فرود می آورد.

 

·      این هنوز تمام درد نیست.

·      جامعه یاد شده، اختران تشنه را به جای سیراب و بارآور کردن، به چاه های خشک می کشد و می کشد (امحای فیزیکی).

·      چرا اختر و چرا تشنه؟

·      سیاوش ـ احتمالا ـ دیالک تیک ظلمت و نور را در نظر دارد.

·      مفاهیم ظلمت و نور در آموزش های ایران باستان بطرزی دوئالیستی مطرح می شوند، یعنی میان نور و ظلمت، دیواری قطور کشیده می شود.

·      ولی در قاموس نیما، سیاوش و برزین آذرمهر و امثال آنها میان ظلمت و نور رابطه ای دیالک تیکی کشف و ابلاغ می شود.

·      همزیستی ستیزمند ظلمت و نور که دیالک تیک کهنه و نو را در خاطر زنده ها زنده می کند.

·      همانطور که نو در بطن کهنه در روند همزیستی ستیزمند، رشد می کند و بر کهنه غالب می آید و به صورت سنتزی داربست دیالک تیکی پیشین را ترک می گوید، به همان سان نیز نور در بطن ظلمت رشد می کند و پس از غلبه بر ضد دیالک تیکی خویش، به صورت صبح طلوع می کند که سنتز ستیز تز (ظلمت) و آنتی تز (نور) است.

·      اختران تشنه در قاموس سیاوش نیز در متن ظلمانی شب سوسو می زنند و با نور ناچیز خود سودای غلبه بر ظلمت فراگیر را در سر می پرورند.

·      اختر نور کوچکی در ظلمات فراگیر است.

·      اختر به قول جعفر کوش آبادی از «هیبت شب می کاهد!»:

 

شعر ما[2]

·       شامگاهان بنگر

·       که برلیان بسی ­اخترکان

·       جمع سوسوشان از هیبت شب می­کاهد!

 

·       نیستی گوهر خورشید،  اگر

·       می ­توانی که برلیان باشی .

 

·      اختر بیانگر امید به پیروزی نهائی نور است.

·      اختر نشان از روز روشن دارد.

·      اختر فانوس آسمان است، در شب تیره.

·      اختر چراغی ـ هر چند کمسو ـ  برای دیدن راه است.

·      به قول صمد بهرنگی، «نور هر چقدر هم  ناچیز باشد، بالاخره روشنائی است!»

·      اختر مظهر زیبائی است و مثل هر چیز زیبا کوتاهزی است.

·      اختر در ادبیات انقلابی به قهرمانان سرخ می گویند که ضمنا نوید بخش امیدی تاریخی و دیالک تیکی اند.

·      تشنگی اختران را سیاوش در اشعار پیشین که مورد بررسی قرار گرفته اند، توضیح داده است.

·      اختران سرخ تشنه آزادی اند و برای گذار به خطه آزادی باید خطر مرگ زودرس خویش را به جان خرند:

 

 از شعر « به سرخی آتش به طعم دود»

·       وقتی گوزن های گریزنده

·       دلسیر از سیاحت کشتارگاه عشق

·       مشتاق دشت بی حصار آزادی

·       ـ همواره

·       در معبر قرق ـ

·       قلب نجیب خود را آماج می کنند

·       غم می کشد دلم

·       غم می برد دلم

·       بر چشم های من

·       غم می کند زمین و زمان تیره و تباه!

 

·      در جامعه مورد انتقاد سیاوش، اختران تشنه به جای سیراب شدن از چشمه آزادی به قعر چاه های خشک کشانده می شوند.

·      منظور از کشاندن اختر تشنه به چاه خشک چیست؟

·      از فلاخن انتقاد سیاوش در این شعر ـ همزمان ـ  دو تیر به دو سو رها می شود:

·      تیر اول به سوی طبقه حاکمه ارتجاعی (دولت) رها می شود که ساده ترین آزادی ها و حقوق دموکراتیک را سرکوب می کند و مانع توسعه نیروهای مولده مادی و معنوی جامعه می شود.

·      تیر دوم به سوی همبود (احزاب، سازمان ها، انجمن ها و شخصیت ها) رها می شود که به سبب گیجی و نادانی، اختران تشنه خود را ـ به آسانی آب خوردن ـ  شیر می کند، جلو می فرستد و فدای هیچ و پوچ می کند.

·      سیاوش احتمالا همان منظور غلامحسین ساعدی را دارد که گفته بود:

·      «من نمی توانم بچه های مردم را شیر کنم، به کشتن دهم و بعد برای شان مرثیه ای بلند بالا بسرایم

 

·      هیچ آدم عاقلی سرمایه مادی و معنوی کشور را فدای هیچ و پوچ نمی کند و خرافه شهادت را تا درجه آئین رهائی ارتقا نمی دهد.

 

حکم دوم

·       مثل آب خوردنی

·       خون سالیان سال را

·       بی حساب خرج می کنند

·       و ذخیره ای برای روزهای بد نمی نهند!

 

·      منظور سیاوش ـ اکنون ـ از صراحت خاصی می گذرد:

·      برای رساندن اختران تشنه به بلوغ مادی و معنوی،  زحمت مادی و معنوی عظیمی صرف می شود.

·      اکنون سیستم حاکم و همبود تحت سلطه ـ هر یک به شیوه خاص خویش ـ به «خرج کردن بی حساب و کتاب» سرمایه مادی و معنوی ملی اقدام می کنند.

·      نتیجه خرج نسنجیده سرمایه ذخیره شده در طول سالیان، تهی دستی در «روزهای بد» است.

 

·      مفهوم «روزهای بد» به چه معنی است؟

·      صحبت از ذخیره مواد لازم است و خودداری از حیف و میل آنها.

·      کسی که ذخیره همبود را بی حساب و کتاب خرج کند، در روزهای سخت زمستان و یا به هنگام کمبود و قحطی و خشکسالی (روزهای بد) دچار سختی و تنگدستی و احتمالا مرگ و نابودی خواهد شد.

·      «روزهای بد» در روند مبارزه طبقاتی ـ احتمالا ـ روزهای پس از شکست است.

·      آنگاه که به «اختران تشنه» نیازی تعیین کننده می افتد و گردآوری سپاه منهزم کار زیر پرچم رزم نوین ضرورتی مبرم کسب می کند.

·      آنگاه که هوشنگ ابتهاج درد و دریغ و آه و افسوسش را در قالب «سماع سرد» می ریزد و نومیدانه غریو درد از درون برمی آورد:

 

سماع سرد

کلن، مهر 1366 (1987)

·       بدین سرای بیکسی اگر سری در آمدی

·       هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی!

 

·       زبس که بال زد دلم به سینه در هوای او

·       اگر دهن گشودمی، کبوتری در آمدی!

 

·       سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد

·       بسان شعله ـ کاشکی ـ  قلندری در آمدی!

 

·       خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او

·       که هر نفس زسینه اش سمندری در آمدی!

 

·       یکی نبود از این میان که تیر بر هدف زند

·       دریغ اگر کمانکشی، دلاوری در آمدی!

 

·       اگر به قصد خون من نبود دست غم، چرا

·       از آستین عشق او چو خنجری در آمدی

 

·       فرو خلید در دلم غمی که نیست مرهمش

·       وگرنه خار او بدی به نشتری در آمدی!

 

·       شب سیاه آینه ز رنگ آرزو تهی است

·       چه بودی ار پری رخی زچادری در آمدی!

 

·       سرشک سایه یاوه شد در این کویر سوخته

·       اگر زمانه خواستی چه گوهری در آمدی!

 

·      این شعر درد و دریغ صحت پیش بینی سیاوش را به هزار زبان اثبات می کند.

·      در تک تک ابیات این شعر سایه، اختران تشنه ی کیمیا و نادر و نایاب طلب می شوند:

·      سرا بیکس است و اگر سرداری در می آمد، هزار کاروان دل از هر دری بدر می زد.

·      سماع سرد بیغمان در روزگار سرد، درمان درد نیست و جای  قلندری بسان شعله خالی است.

·      اگر قلندر شعله وار اختران تشنه مورد نظر سیاوش نیست، پس چیست؟

·      ما این شعر سایه را روزی مستقلا تحلیل خواهیم کرد و اکنون تفسیر بقیه این شعر را به فانتزی و شعور خواننده می گذاریم و می گذریم.

·      اما علاوه بر سایه حدود بیست و سه سال بعد، برزین آذرمهر نیز فریاد دردش گوش فلک را کر می کند:

 

برزین آذرمهر

از زبان برگ...

·      باغ، ای خاطره‌ ی پاییزی!

·       .....

·      زین دریچه که به تنگی ِ دل ِ تنگ ِ من است

·      با صدایی هشیار

·      گرم یا سرد             

·      وَ یا نرم و عتاب آلوده

·      سخنی با دل ِ ماتم ‌زده ‌ام داشته باش!

·      مرهمی نِه تو بر این زخم ِ کبود!

·      شبچراغی بنه ‌ام  باز بر این پهنه ‌ی دود

·      که شبم تیره و

·      بس تاریک است

·      که ره ِ تیره و بی‌ همسفرم

·      باریک است

·      و نه مشتی و نه پشتی با من

·      اندرین ورطه                

·      که هر لحظه خطر نزدیک است.

 

·      شاعر پرولتاریا از فقدان شبچراغ و همراه و پشت و مشت به فریاد است.

·      منظور شاعر از اینها همه اگر اختران تشنه سیاوش نیست، پس چیست؟

·      اینکه هنوز تمام درد نیست.

·      هزاران پرسش سمج و جانسوز قرار و آرام از شاعر رنجزاد سلب می کنند:

 

برزین آذرمهر

از زبان برگ...

·      باغ، ای خاطره‌ ی پاییزی!

·       .....

·      چه شد آن چشمه‌ی جوشنده؟ چه شد؟

·      چه شد آن غرش توفنده و سرخ؟

·      وآن دم ِ گرم ِ بهارنده چه شد؟

·      تا کی افسرده و پژمرده، خزیده در خویش؟

·      تا کی افتاده، سترون، خاموش؟

·      بندی ِ دهشت ِ پاییز و زمستان                                   

·      تا کی؟

·      بختک ِ فتنه‌ گر ِ این دوران

·      به کجا می‌بردت بی‌سامان؟

 

·      این شعر برزین آذرمهر بیان دردناک درد است و جست و جوی بی شکیب درمان.

·      سؤالات شاعر از صراحتی الماسگونه سرشارند:

·      تا چشم کار می کند، رخوت و رکود و خرناسه و خاموشی است.

·      خروش پر خشم و پر پرخاش شاعر به افلاک می رسد، حتی.

·      این همان اخطار پیش بینانه، به دردآلوده و داهیانه سیاوش بوده است که اکنون جامه تحقق پوشیده است.

·      دیالک تیک اختر و شب، دیالک تیک شخصیت و تاریخ، دیالک تیک رهبر و سازمان، دیالک تیک تشکیلات و توده حتی لحظه ای نباید از یاد فراموش شود. 

 

برزین آذرمهر

از زبان برگ...

·      باغ، ای گریه‌ ی طولانی و زرد!

·       .....

·      وه از این خیل ِ پراکنده و جادو شده‌ای که

·      ماییم!

·      چون درختان ِ تو سر برده به هم

·      همچو برگان ِ پراکنده ‌ی تو دور از هم.

·      حالیا که باید

·      بند از شهپر ِ پرواز گشود

·      رو به بالاتر رفت

·      همه‌ ی امیدم

·      باز بر نور ِ اهورایی تو ست

·      تا بتابی بر من

·      بخروشی در من

·      در من ِ زاده ‌ی رنج

·      بر من ِ مانده به امّید ِ کمال

·      تا برافروزم گرم

·      اخگری روشن و بخشنده ز خون

·      ....

 

·      فقدان اختران عطشان آزادی یکی از علل وضع موجود است، یکی از علل سوبژکتیف مهم دهشت موجود است:

·      پراکندگی نیروها.

·      دسته بندی ها.

·      سرگیجه ها و سردرگمی ها.

·      خودپرستی های تهوع آور ماقبل تاریخی.

 

·      شاعر از باغ انتظاری دارد که باغ از عهده برآوردنش برنمی آید.

·      یکی از علل مهم وضع موجود ـ حتی در مقیاس جهانی ـ فقدان  همین عامل معرفتی ـ نظری و سوبژکتیف بوده است.

·      باغ در غیاب باغبان خرد پروده و دانا به برهوتی بدل می شود و انتظار اعجاز از برهوت بیهوده است.

·      همین بند شعر برزین آذرمهر تکرار مضمونی دیگرگونه ـ احتمالا ناآگاهانه ـ «سماع سرد» سایه است که خود تکرار مضمونی بیت مشهور مولانا بوده است («گردش دایره وار تفکر»)[3]:

 

مولانا

·       زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

·       شیر خدا و رستم دستانم آرزو ست  

 

·      ما برای نشان دادن تشابه شگرف میان روزگار این سه شاعر سرخ، چند بیت دیگر از مولانا را نیز یادآور می شویم:

 

مولانا

·        جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

·       آن نور روی موسی عمرانم آرزو ست

 

·       زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

·       آن‌ های هوی و نعره مستانم آرزو ست

 

·       گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

·       مهر است بر دهانم و افغانم آرزو ست

 

·       دی شیخ با چراغ، همی‌گشت گرد شهر:

·       کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزو ست

 

·       گفتند یافت می‌نشود جسته ‌ایم ما

·       گفت :

·       آنک یافت می‌نشود آنم آرزو ست  

 

·      چه شباهت غریبی مولانا در بیت آخر به برزین آذرمهر پیدا می کند و یا برعکس!

·       گفت :

·      آنک یافت می‌نشود آنم آرزو ست  

 

·      روزهای بد مورد نظر سیاوش چنین اند.

 

حکم سوم

·       مثل آب

·       مثل آب خوردنی

·       می زنند سربلند تر سر زمانه را به دار

·       می پراکنند

·       مهربان ترین دل زمین داغ را به سرب

 

·      سیستم حاکم در این حکم به گیوتین تیز انتقاد اجتماعی سیاوش سپرده می شود، سیستم خودستیز خردستیزی که سربلندترین سرهای زمانه را بر دار می زند و مهربان ترین دل های زمین داغ را به گلوله می بندد و تار و مار می سازد.

·      این حکم محکومیت نظامی سرتاپا انسان ستیز و انسانیت ستیز و خونریز است.

 

حکم چهارم

·       آن چه زیر چشم ما ست

·       حسرت است و ظلمت است و تشنگی

·       و آن چه روی رمل های سوخته است

·       جای پا ست

 

·      تا چشم کار می کند، حسرت و ظلمت و تشنگی است.

·      حسرت از دست دادن دردانه های بی بدیل که برای تشکیل شان عمری به درازای عمر نوح لازم خواهد آمد.

·      ظلمت به دلیل مرگ ستاره های عطشان آزادی.

·      تشنگی به سبب خشکیدن چاه ها و چشمه ها.

·      نتیجه اینها ـ همه ـ تهی دستی همبود، قحط قهرمان ها و میدانداری رمالان و شعبده بازان است در روزهای تعیین سرنوشت رزم و در روزهای بد.

·      اما علیرغم اینها ـ همه ـ سیاوش چاوش سرخ امید است، نه مرثیه سرای سیاهپوش شکست.

·      سراینده آرش رد پاها را نشان نسل بی سردار می دهد.

·      حرکت در دیالک تیک راه و رهرو صورت می گیرد و از رهروان دیروز جای پائی ـ حداقل ـ به جا مانده است، برای رهروان فردا.

·      شعر فوق الذکر برزین آذرمهر ـ بلحاظ محتوا ـ به همین درد جانسوز سیاوش سرشته است.

 

حکم پنجم

·       طرفه آن که اختران غوطه ور به چشمه های شب

·       خواب مرگ را چه آشنا پذیره می شوند

·       مثل آب

·       مثل آب خوردنی!

 

·      سیاوش در پایان شعر حیرت خود را از کردوکار شگفت انگیز «اختران شب» بر زبان می راند که به آسانی آب خوردن به استقبال مرگ می روند.

·      برای درس آموزی از کردوکار شگفت پیشینیان، تحلیل این قضیه و مقولات مربوطه ضرورت تام و تمام دارد!

·      در این حکم سیاوش دیالک تیک همدردی و درد زبانه می کشد و انتقادی آلوده به درد از جامعه و آلوده به همدردی با اختران تشنه آزادی!

 

پایان



[1] AVAyeAZAD.com © 2003-2009

[2]  سایت اینترنتی دینگ دانگ

[3] Zirkulation des Denkens


November 11th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان