محمد اسحاق ثنا محمد اسحاق ثنا

اشکم چو سیل جاری بگذشته از سرم اشک

پهلو تا کنارم بگرفته در برم اشک

آماج تیر فتنه چندان فتد به سویم

با آه کرد همراه در خود شناورم اشک

بگذار تا بگیریم تنگ شد دلم به سینه

شوید ز غم دل من سازد سبتکرم اشک

چون شبنمی که ریزد از برگ غنچه ای تر

ریزد به صبحگاهی از برگ و از برم اشک

از حسرت درونم با گریه خنده کردم

خواهی بیا و بنگر در خنده ای ترم اشک

خود را زدم به دریا شاید رسم به ساحل

آوخ شدم ثنا غرق بگذشت از سرم اشک

ونکوور کانادا

دوشنبه 16-12-2013







December 21st, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان