اعتراف زاهـد
مسعود حداد مسعود حداد

 

دوش برمن معترف شد، زاهـد خلوت نشین

در عبادت نیست رازحق پرستی ،رمز دین

گفتمش پس ازچه اینجا سفره هموارکرده ئی؟

گفت زمسجد نفرتم است ،آ، مرا اینجا ببین

گـفـتمش مسـدود سـازم ،مسجد آبائی ام ؟

گفت اگر منبربریزی، می پذیرم با جبین

گفتمش سیاف مرا بر دارکفرخواهد ببست

گـفت سیاف را نباشد، هـیچ قدرت بعـدازین

گفـتمش بر من نتازد،شیخ محسن در قــفا؟

گـفت شیخ را هم نباشد  قدرت ابراز کین

گفتمش آن مجد مجدود را چه گویم درجواب

گفت اوهم میگریزد،اسب خود کردست زین

گــفتمش پس ما ببایـد، شــادمانی ســر کنیم

زاهدم گفت احتیاط کن،دیگران است درکمین

از دیگران جــویا شدم، در جــوابم این بٍگُفت

تـوده ه ای افـیـون زده و طالـب لـندن نشــین

راست گــوید زاهـد ما ،احتیاط «حداد» کند

تا نگویند روح او شاد ، رحمت اللعا لمـــین

 

11اپریل 2012


May 13th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان