به یاد منوچهر و حمید سلحشور
پیش کش به منصور و رفیقمادر سلحشور
پیش کش به منصور و رفیقمادر سلحشور
• برخیز اقای سلحشور!
• حالا وقت خوابیدن نیست
• زیر این همه خاک
• که کار و زحمت را
• از یادت برده است
• و بیکار کرده
• دست های در آمد درازت را
• برخیز
• لباس سفید تسلیم را
• در بیاور از تن ات
• که در شأن تو و
• خانواده ی تو نیست
• رفیقمادر آمده است به دیدارت
• و پیغام آورده
• از سوی رفیقمادرهای دیگر
• که باورشان نمی شود،
• اقای سلحشور
• از کادر زندگی رفته باشد بیرون
• که این همه دوست اش می داشت
• و می خواست
• سر به تن این روزهای سیاه نباشد
• که حال آدم ها را گرفته اند
• و سیاهپوش کرده اند همه را
• با این همه درخت
• که پیش چشم آدم ها
• تبدیل می شوند به چوبه ی دار.
• یادت می آید
• که گفتی:
• «مگر چند پرنده مانده
• بر درختی که
• مدام سنگ می خورد
• از دست و دهان
• دشنام دهنده
• به پرنده و پرواز؟»
• (سنگ ات زدند و نیفتادی
• بارها
• از بام دور از دست رس سنگ)
• حالا بلند شو
• گرد و غبار این همه سال
• این همه سنگ و سار و
• سنگ سار را
• از تنت بتکان
• ببین این روزها
• فقط زنده بودن می چسبد
• و خیابان رفتن
• دست تکان دادن
• راه افتادن
• از آغازگاه انقلاب
• تا وعده گاه آزادی
• یک بار دیگر
• بلند شو
• تاریخ مصرف دیکتاتورها
• تمام شده است
• مبارک و بن علی رفتند
• صداهایی از نزدیک می گویند:
• « حالا
• نوبت دیکتاتوری دیگر است!»
پایان