بابونه در برهوت
رهیاب رهیاب

 

 
سيمان قشم

25 آذرماه 1388


• به يک شقايق رویيده بر شکاف صخره سنگ،
• دل می بازم
• من

• موزه ی لوور را نديده ام
• و نه حتی «مجسمه» ی آزادی را

• و در کنار تايمز لندن، راه نرفته ام


فدریکو گارسیا لورکا
• قاهره،
• الجزيره
• و اسپانيای برادرم لورکا را
• نگشته ام

• من
• هفت سال
• ده سال
• و آنگاه، هفده سال است که در ميان بيابان و زندان
• «سعی» مي کنم

• هفت سال
• هفده سال
• هفتاد سال ...

• نمی دانم، قرن ها و قرن ها ست


• کودک احساسم

• کودک آمالم
• عصاره وجودم

• عطشناک و بي قرار

• دست و پا مي زند


• ديروز
• در مسير ميان «خٌنج» و «لام رد»
• به دشتی از بابونه برخوردم
• کنار کشيدم و رفتم

• عطر و هوای آن رايحه آشنا را
• تا ژرفای ريه ها
• در بر کشيدم

• گوشی به صدا درآمد و پرسيد:
• «کجايي؟»

• گفتم:
• «بهشت!»

• گفت:
• «بهشت در بيابان و برهوت؟!»

• گفتم:
• «خود بهشت!»

• من که تمام عمر را
• در بيابان و زندان
• «هَروَله» کرده ام

• به کوير و بيابان
• دل نبسته ام
• خو نکرده ام

• ز اين رو ست که هر گاه،
• هرجا،
• به هرآنچه که نشانی از آن مأوای آشنا دارد، برمي خورم

• چون غريبی

• برخورده به آشنايی در غربت

• در آغوشش مي کشم


• و دنيا بناگهان
• دوست داشتنی
• زيبا
• و تحمل پذير مي شود

• و آنگاه که به خاک اين بيابان بدل شوم
• چون بابونه ای
• سر بر خواهم افراشت

• و همين نقش،

• مرا کافي است.

پایان

August 26th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان