• گفتند:
• «از زمین رخت بربسته است
• سال ها ست
• و دیگر جز در خاطراتِ دوردست
• وزیدن نتواند
• و زین پس دگر نسیم
• با دستِ اغنیا
• موجی اگر کند پدید
• لالایی لطیفی است بر چشم ِ خفته ها!»
• «بر زمینه سربی ِ رنج
• دستان ِ پینه بسته ای نمایان شد!»
• «امواج ِ توفنده؟»
• گفتند:
• «در سایه ساری بی جنبش
• با نسیمی بر گونه هایِ دو قطبِ ناهمساز
• از هجوم ِ ویرانگری سازنده
• باز ایستاده است
• و تنها سخن را می بینیم
• که در بطن ِ گفتگوهای ِ ملیح
• بر دستان ِ سرمایه بوسه می زند
• تا در آبِ چشمه ی تفاهم
• درویش و توانگر
• دستان ِ یکدگر را عاشقانه بربایند!»
• «بر زمینه ی آبنوس ِ نیاز
• شعله ز اندام ِ فقر طغیان شد!»
• « قلوبی عشق ورزنده؟»
• گفتند:
• « بی هیچ غمناکی ِ غریبی
• از هم بریده اند
• سال ها ست
• و هر یک در بندِ آمال خویشتن
• آمال دیگری را
• در زیر ِ پای ِ ددی گوژپشت
• ویرانه می کند!»
• «بر زمینه ی طلایی ِ آفتاب
• مشت های ِ در همگره شده، طوفان شد!»
پایان