به استقبال غزل صایب تبریزی
عبدالغفور امینی عبدالغفور امینی

 

 

 

اتفاق ای هموطن تا دشمنان را سر زنیم

آتش اندر خِرمنِ آن خیلِ ویرانگر زنیم

بیش نگذاریم ویرانی شود درملکِ ما

بهر آبادیی میهن آستین ها بَر زنیم

خواب غفلت بیش گشت وکاهلی دیگر بس است

خطِ بِطلان بعد از این بر بالِش وبستر زنیم

در سرِ ما شور و ارمانی زآزادیست تا

رفته بیرون از قفس این سو و آ نسو پَر زنیم

خیز یکدم تا بسازیم همتِ خود را بلند

بوسه بررُخسار آن ماهِ پری پیکر زنیم

همتی تا خود کِفا سازیم خود از چارسو

تا به کی چشمِ طمع بر این درو آن در زنیم

سالها شد مردم ما درفغان وناله اند

مرهمی برقلبِ افگار و دو چشمِ تَر زنیم

بِه بُوَد گر قلب ها ودست ها با هم شود

تا کی از جورِ مظالم دست ها بر سر زنیم

دستِ اربابِ غرض را از وطن کوته کنیم

سیلیی برنوکرانِ یوروودالر زنیم

چون همه بیگانگان انداخت میهن را به جنگ

بر دو چشمِ اَهرِ من یک مشتِ خاکستر زنیم

جنگجو و جنگ افروز و هوا خواهان جنگ

را به هم یکجا ودور از ساحه ی خاور زنیم

بهرِ محوِ جهل شمعِ علم را روشن کنیم

چنگ از هر چارسو بر دانش ودفتر زنیم

از خدا خواهیم یک آ رامش و یک صلح را

کَوسِ قطعِ جنگ در سر تا سرِ کِشور زنیم

خویش را ازحالت بیچاره گان آ گه کنیم

گاهگه سر بر حریمِ مرد مِ ابتر زنیم

گفته برحق ای امینی صایبِ تبریز این

چون زنانِ پیر تا کی تکیه بر بستر زنیم

سویدن نوومبر 2011


December 28th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان