بیاد طنزسرای ناقد
رسول پویان رسول پویان

این نبشته اگرچه یک روز پس از وفات شاعر طناز هریوایی برشتۀ نگارش آمده است؛ لیکن انتشار آن در آستانۀ نخستین سالگرد آن مرحوم خالی از لطف نخواهد بود. عاطفی با شعور الهامگرایانۀ شاعرانه ریشه های بحران کنونی را در  رژیم های خودکامۀ پیشین مشاهده کرده و آیینۀ محیط او در واقع نمایشگر گذشته و حال است. با این تفاوت که حضور آشکار قوای خارجی و فساد و ناامنی روز افزون داخلی قوزی بالای قوزی شده است.

فیض محمد عاطفی هروی شاعر مردم شناس و طنزگوی پرده برانداز از میان ما رفت. در این آشفته بازار پول و قدرت و پرموج توفان دورۀ گذار، عاطفی بسی تنها و در انزوا زیست. براستی که فرهنگیان و خامه بدستان دوران سخت و پرآشوبی را سپری می کنند. باید خون دل بخورند و بار وزین رنج و درد مردم و جامعه را بکشند. عاطفی از دهه های پیشین در میدان شعر و شعور، نقد جامعه و طنز، گوی سبقت را از دیگران ربود. در زمانی که قلم شاعران و نویسندگان رسمی و درباری از دوات دولت رنگ می گرفت و بیشترینۀ قلم بدستان وطن از جمله هراتیان به لالایی های رژیم ظاهرشاهی گوش می دادند و مورچه وار در پی ریفورم های دروغین دولت می خزیدند، عاطفی خامه را شمشیرگون بروی سر می چرخانید و چون شیر می غرید. عاطفی چه پاک و شفاف سیاستهای رژیم ظاهرشاهی را نقد کرده و پرده از روی نیات نامیمون حکام برداشته است:

گـر امـر بـریـم یا رئـیسیم             

بـازیچۀ دسـت انگلیـسیـم

        مـایـیم رعیـت وفــادار                 

مخصوص به جان کنی وبیگار

مارا چه غرض بکاردولت           

ما را چه علاقه با سیاست

پـرسـید اگـر کسی کـه آدم             

دیـدی تـو شتر بگـو ندیـدم

این چند بیت کوتاه ماهیت وابستگی مرموز و سیاست سران رژیم شاهی را در برابر مردم روشن می سازد. آنان به مردم بعنوان رعیت چشم و گوش بسته و گنگی نگاه می کردند که وظیفۀ آنها رنج بری و زحمت کشی، بیگاری و فرمانبرداری بود و بس. خوابزدگی، ناآگاهی، بی تفاوتی و دوری مردم از حکومت و سیاست، ریشه در سیاستهای استبدادی و ستمگرانۀ دولتهای پیشین دارد. از این جاست که شاعر ناترس ما خود را در میان مردم تنها می یابد و فریاد می کشد:

همگی کورو کر واحمق و گنگ             در همه شـهر نیابیـد کسـی

براستی که صداهای دلگداز و گوشخراش جنگ دارازدامن، تعویض رژیمها و دولتها و سیطرۀ نظامی، خبری و اطلاعاتی خارجیان هم تاهنوز چشم و گوش مردم را باز نکرده  و آنان را از خوابگران بیدار نساخته است. عاطفی وقتی از مردم چشم و گوش بسته و بی تفاوت خسته و مأیوس می شود شمشیر قلم را بجان اراکین و سران دولت از غلاف می کشد و این سان به آنان حمله می کند:

یک مشـت رجـال سست عنصر           

غـارتگـر و حیله بـاز و خـونخور

در رأس امـور مـا نشستـه            

دروازۀ عـدل و داد بستـه

الماس و طلا و نقره بردند          

سرمایه به بانک ها سپردند

   دارند به هرکنار و برزن          

 کوتی و زمین و قصر و گلشن

این دولت مست بی مروت          

بـر مام وطـن کـند خیانـت

هریوازادۀ شیردل خطاب به وزیران می گوید:

آقای وزیر بی غم و رنج             

چون مار نشسته بر سر گنج

سرمایه به ده کرور بالغ            

همچون خر نر زکره فارغ

او قادر مطلق العنان است          

دارای وثیـقۀ امـان اســت

                                                 
او در جای دیگر به دستگاه اجرایی، پلیس و قضایی دولت وقت می تازد و از نبود امنیت و مصئونیت فردی و اجتماعی و عدل و داد، سخن بمیان می آورد:

 مامـور پلیس یـار دزد است        

او را چه غرض اساس مزد است

قضات که اهل علم و هوشند       

چون گـربـه به انتظار موشـند

 بسیـار دویـدم و تـپیـدم             

یک گوش سخن شنو ندیدم

 عاطفی به روشنی می گوید که ریشه های بی عدالتی، بی قانونی و فساد در دستگاه پولیس و قضایی را بایست در رژیم های فاسد گذشته جستجو کرد. برای مبارزه با آن باید زنجیرهای زنگزدۀ ذهنی مردم را شکست و بنیان کج و ناقص ساختارهای جامعه و نظام سیاسی را اصلاح کرد.
این شعر عاطفی مرا بیاد مثل معروفی انداخت که در بین هراتیان مشهور است. نقل کنند که در دوران گذشته هرات را جوی طلا و نقره می گفتند. وقتی کاکای شاه (صدر اعظم وقت) به اقوام و نزدیکانش لطف و مرحمت می نمود، آنان را به هرات مقرر می کرد تا به جوال و خورجین پول حرام رشوه
بچنگ آورند. ریشه های فساد اداری و رشوه خواری را عاطفی در رژیم های استبدادی و فاسد گذشته پیداکرده بود. او در این باره می سراید:

گیرنـد زمـردم ستـم کـش            

رشوت نه به تبره بل به خاکش

فرهنگ فساد، اختلاس، رشوه و حیف و میل دارایی های عامه در بستر پردرازنای سلطۀ امیران ظالم و حکام مستبد نماد یافته و در تار و پود جامعۀ استبدادزده و فقیر افغانستان ریشه دوانیده است. در فضای بی در و پیکر کنونی و در محیط پرهرج و مرج و انارشیم حاکم فساد اداری، تقلب و کلاه برداری بیشترین فرصت رشد و گسترش پیدا کرده است. در حال حاضر از نگاه داخلی و خارجی زمینه برای این ویروس بیماریزا و زهر کشنده آماده می باشد.

فیض محمد ماهیت واقعی پارلمان را در افغانستان چه خوب به ما معرفی می کند:

شورای وطن به سرفرازی

مشغول بساط گـربه بازی

گردیده وکیل ما به هر سو

قربان، قربان، بلی، بلی گو

با چهرۀ زرد و گردن خم 

آمادۀ امـر صدراعـظم

در زیر شلاق استبداد، ستمگری، تبعیض، خیانت و بی عدالتی هیچگاه فطرت آزادگی، شعور نقد و تحلیل و انرژی های پراکندۀ مردم در جامعه رشد و نمو نکرده و شکوفا نمی شود. ازمیان  مردم چشم و گوش بسته و لال براستی که نمایندگان بلی، بلی گو و گوش بفرمان به شورای ملی راه می یابند. در رژیم های استبدادی و خودکامه جایی برای مردم سالاری، حضور شعور دسته جمعی و تمرکز انرژی مردمی وجود ندارد. طناز منتقد در جای دیگر علل خوابزدگی و گوسفندی بودن مردم را نبود آزادی بیان و مطبوعات آزاد می گوید. او نه تنها سران دولتهای استبدادی و فاسد را مقصر می داند، بلکه از باسوادان و قلم بدستان نیز انتقاد می کند و با زبان بسیار تند این طور شکوه سر می دهد:

عنوان درشت خایه مالی

القاب بزرگ بی کمالی

ارباب قلم تمام گنگ اند

چون آب صفا درون تنک اند

مهری به دهان شان نهاده

زولانه به پای شان فتاده

هر صفحه و صد رقم تملق

هر خامه و صد ررقم تصدق

آنها که سخن زدند خفتند

یا جانب دهمزنگ رفتند

دولتهای استبدادی و فاسد هماره بر گردۀ مردم ناآگاه، فرمانبردار، ظلم پذیر و بی تفاوت سوار شده می توانند. در این جوامع باسوادان و اهل قلم محافظه کارانه به خاطر حفظ مقام، چوکی و منافع شخصی از انتقاد سازنده و روشنگری دست می کشند و با زور و زر و تزویر همنوا می شوند. در جوامع استبداد زده یی چون افغانستان تا هنوز واژۀ روشنفکری مفهوم و محتوای عینی و ذهنی نیافته است. روشنفکر وظیفه و رسالت واقعی خود را نشناخته و جایگاه اصلی خود را در جامعه پیداکرده نتوانسته است. دولتهای فاسد و استبدادی در اشکال آشکار و پنهان همواره از این خالیگاه و کمبود شعور آگاه سود برده و چون زالو شیرۀ جان مردم را مکیده اند.

انتقادگر آتشین زبان ما برخلاف رسم و عادت معمول در جامعه که به استخوانهای پوسیدۀ اجداد می نازند و سبکسرانه باد غرور به غبغب انداخته بنام قوم و تبار فخر فروشی می کنند، چنین می گوید:

ما قوم اگرچه کوه زادیم            

 بی تربیه ایم و بی سوادیم

رخسارۀ ما همیشه زرد است               

در پیکر ما هزار درد است

چه هوشمندانه است، یکبار هم که شده کلاه خود را به پیش خود قاضی کنیم و واقعاً به خود شناسی بپردازیم؛ عینک های غرور و خودپرستی را از چشمان برداریم؛ به کمبودها، نواقص، مشکلات، بی سوادی، ناآگاهی و هزاران درد و مرض خود بنگریم. کمر همت بربندیم، با پلان و برنامۀ عملی و استراتیژیک با مشکلات و نارسایی های بی شمار مبارزه کنیم.

عاطفی هروی شاعر تند زبان و انتقادگر خوش بیان نقد سیاسی و اجتماعی را با زبان نیشدار طنز درآمیخت؛ از آن شمشیری تیز و بران ساخت و چونان بر فرق زر و زور پرستان و حکام فاسد فرودآورد که در تاریخ وطن ماندگار شد. شعرهای او در حقیقت بخشی از تاریخ انتقادی قرن جاری می باشد. وی با 82 سال عمر پربارش تجارب خوبی برای طنزسرایان و منتقدان بیادگار گذاشت و برای دلنشینی و مردم پسند سازی شعر انتقادی از فرهنگ عامیانه و زبان مردمی استفادۀ ظریفانه و هنرمندانه کرد. روحش شاد و یادش جاویدان باد.   


March 1st, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان