بیادت هست؟
مسعود حداد مسعود حداد

 

هیولاآمد واز مرگ فرشته خبر داد

باغُرش توپ وتفنگ

نعرۀ تکبیر سر داد

همه هستی شهرم را به آتش زد

وهدر داد؟

 بیادت هست،زمین لرزید

سنگ کوهش زجای خود بیجا شد

آسمان از گریه ماند و

ابرهایش نازا شد؟

این من وتو بودیم که ..

 بجای آسمان می گریستیم

.. ولی چشم دختر همسایه

با از دست دادن مادر

وبی خبر از مرگ پدر

ازچشمان من وتو داشت گلایه

بیادت هست که

اشک در دیده های ما با خجالت از

باران سیل آسای چشمان او

 خشک شد ...

وما از سیل های سرچشمه گرفته از اشک

عبور کردیم  و

به این طرف ها آمدیم

ولی هنوز که هنوز است

گریه ای کودکان خیابانی

پرده های گوشم را می آزارد

 وغرش سیل اشک

لرزه بر اندام می اندازد

 مسعود حداد

15 جولای

 

ای وطن

ای وطن افسرده حالی تا بکی

ظلمـت وروبه زوالـی تابــکی

روز گـار تلـخ وتارت را ببـین

رنگ روی وحال زارت راببین

اخــتران آســمانت در سکـوت

موج بحر بیکرانت در سکـوت

اشک حسرت، دیده ات را تارساخت

ظلم فرزند، تنت را بیمار ساخت

مادران از گریه هایت کور شد

خواهران اززخم هات رنجورشد

از غم تو عالمی را غم گرفت

کهکشان در ماتمت ماتم گرفت

کفرواسلام هردویکسان بر درت

حمله ورشد مشت کوبید برسرت

آن یکی حورا کشید وتن درید

این دیگر تکبیر گفته سر برید

 سوخــتی در آتـش، آتش پرست

حکم تازی ها زآتـش بد تر است

 

گـر بخــواهی باز آرام زیســتن

بیخ این احکام  را زخاکـت بکن

14 جولای 2012

 


July 22nd, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان