4
تربیت فئودالی
حکم اول
فی الجمله، پسر را به ناز و نعمت برآوردند و استاد ادیب را به تربیت او نصب کردند، تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوکش در آموختند و در نظر همگان پسند آمد.
• تربیت فئودالی هنوزهم، مثل هشتصد سال پیش، در حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوک خلاصه می شود.
• فئودال زاده ها تنها چیزی که در محضر ادبای اشرافی ـ درباری می آموزند، همین است و بس:
• فرمالیسم ناب:
• آداب سخن گفتن و آداب خدمت ملوک.
حکم دوم
باری، وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای همی گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده.
باری، وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای همی گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده.
• خرد و جهل نیز در قاموس فئودالی ـ بنده داری از محتوای واقعی خویش تهی می شوند و معنی بی در و پیکری کسب می کنند.
• خرد در آداب سخن گفتن و آداب خدمت ملوک و جهل در عدم استفاده از لغات قلمبه ـ سلمبه فارسی ـ عربی و عصیان علیه اربابان و شاهان خلاصه می شود.
• خرد، اما در قاموس فلسفه روشنگری، معنای دیگری دارد:
• خرد درمصاف خونین با اسکولاستیک، با کلیسا، با تعالیم قرون وسطی قوام می یابد.
• خرد آنتی تز مشیت الهی است.
• خرد اولین و آخرین معیار صحت و سقم هر نوع قضاوت، نظر و اندیشه است.
• خرد نافی هرنوع برتری طبقاتی، خانوادگی، ملی، مذهبی، نژادی و غیره است.
• وزیر ظاهرا عقل و جهل را ذاتی (جبلی) تلقی می کند و از «بدر راندن جهل قدیم از جبلت کسی» سخن می گوید.
• این بی پایه ترین تصوررایج در جامعه و جهان عقب مانده است.
• عقل و فراست و دانش را نمی توان در رحم مادر فراگرفت.
• ایده های مادر زاد (دکارت)، هنوز از مادر نزاده اند.
• ایده ها و اندیشه ها در مرحله معینی از توسعه بیولوژیکی ـ اجتماعی انسان می توانند پدید آیند.
• برای ساختن مفاهیم، ایده ها و اندیشه ها باید به سلاح فکری انتزاع و تعمیم مجهز شد و برای رسیدن به این درجه متعالی معنوی، به درجه بالاتری از توسعه نیروهای مولده جامعه نیاز است.
• اما شگفت انگیزتراز این، ادعای بی پایه تر ذاتی بودن جهل است.
• جهل، یعنی نادانی.
• جهل حاکی از نداشتن دانش است.
• نداشتن را نمی توان داشت.
• بی هنر کسی نامیده می شود، که فاقد هنر است و لذا نمی توان گفت که او بی هنری را بطور ذاتی دارد.
• چنین ادعائی بلحاظ منطقی مطلقا نادرست است.
• ناداری را نمی توان داشت.
حکم سوم
• ملک را زین سخن تبسم آمد و گفت:• عاقبت گرگ زاده، گرگ شود
• گرچه با آدمی بزرگ شود.
• ملک در موضع فکری خود همچنان ایستاده است.
• حدیث و قصه اصحاب کهف و غیره کارساز نبوده اند.
• از تئوری بنیاد نیک و بد نمی توان صرفنظر کرد.
• تئوری گوهر و بنیاد، برای فئودالیسم و دربار از اهمیت حیاتی ـ مماتی برخوردار است.
• این تئوری، ستون فقرات ایدئولوژی فئودالی ـ بنده داری را تشکیل می دهد.
• بدون این تئوری اساس و پایه استبداد فئودالی به لرزه در می آید.
• و لذا ملک، برای اثبات صحت تئوری بنیاد، به طبقه بندی جانوران به خیر و شر ادامه می دهد و قصه اصحاب کهف و زن لوط را دور می اندازد.
• ملک گرگ بیچاره را به مظهر شر و گوسفند فلک زده را به مظهر خیر مبدل می کند.
• چون گوسفند گشتن بچه گرگ محال است، پس تربیت فرزند راهزن عاصی نیز محال خواهد بود.
• که چون بچه شیر نر پروری
• چو دندان کند تیز، کیفر بری
•
• چو با زور و با چنگ بر خیزد او
• به پروردگار اندر آویزد او
• و سعدی خود در جای دیگر می نویسد:
• یکی بچه گرگ می پرورید
• چو پرورده شد، خواجه را بر درید.
• نادرستی این نظریه، اکنون بارها ثابت شده است.
• جانوران وحشی، بویژه گرگ و شیر وپلنگ و غیره تربیت و رام می شوند، بدون آن که پروردگار خود را بدرند.
• سعدی بلبشوی معنوی حاکم بر جامعه خویش را و همزمان آشفتگی فکری خویش را به وضوحی شگفت انگیر برملا می سازد.
• تا چشم کار می کند، معیاری برای تعیین صحت و سقم نظرات و احکام در کار نیست.
• هرکس بنا به منافع خویش، حدیثی، شعری، تمثیل و تشبیهی ارائه می دهد و در موضع فکری خویش درجا می زند و می ماند.
• بحث را هوده ای در کار نیست.
• این سیر وسرنوشت جامعه و جهان فئودالی است و سعدی به جانبداری از تئوری گوهر و بنیاد برمی خیزد و برای اثبات آن و رد نظریه علمی وزیر حکایت خویش را خاتمه ای درخور می دهد :
نتیجه نهائی
سالی دو برین بر آمد،
طایفه اوباش محلت در او پیوستند و عقد مرافقت بستند تا به وقت فرصت، وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمتی بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان به جای پدر نشست و عاصی شد.
سالی دو برین بر آمد،
طایفه اوباش محلت در او پیوستند و عقد مرافقت بستند تا به وقت فرصت، وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمتی بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان به جای پدر نشست و عاصی شد.
• فرض کنیم که قصه سعدی، واقعیت دارد و فرزند راهزن، زندگی ذلت بار پر مخاطره در مغاره های پر موش و مار را به زندگی در ناز و نعمت ترجیح داده است.
• کشتن کسی که از مرگ حتمی نجاتش داده، ترجیح دادن زندگی مخاطره آمیز در مغاره به زندگی آسوده در قصر، در بهترین حالت از بی شعوری و بی خردی او حکایت می کند.
• پس باید تربیت کذائی را زیر علامت سؤال برد و آن را ـ بمثابه تربیتی خردستیز ـ مورد انتقاد و تجدید نظر قرار داد.
• باید به این نتیجه رسید که «حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوک آموختن و در نظر همگان پسند آمدن»، شیوه تربیتی درستی نیست.
• ولی منافع عینی زندگی ملک را کور کرده است و او را به اطمینان بیشتر به تئوری باطل خویش وامی دارد.
• ملک دست تحسربه دندان گزیدن می گیرد و می گوید:
• شمشیر نیک، از آهن بد، چون کند کسی؟
• ناکس به تربیت نشود، ای حکیم، کس
• این مشاجره نا تمامی است که پانصد سال بعد، میان شیللر و کانت شعله ور می شود، بی آنکه آن دو خردمند بورژوائی قادر به حل آن باشند.
• شیللر معتقد است که برای بنای جامعه ای مطلوب باید هنر و ادبیات به تربیت روحی و اخلاقی انسانها بپردازد.
• سوبژکت تاریخ ساز باید اول خودش بطور بی عیب و نقص ساخته شود، تا بتواند جامعه ای مطلوب و ایدئال بسازد.
• کانت، برعکس، بر آن است که باید شرایط سیاسی جامعه دگرگون شود، تا زمینه عینی لازم برای پرورش انسان نیکخواه فراهم آید.
• به عبارت دیگر، هر دو خردمند بورژوائی دوره روشنگری، بعلل عینی و ذهنی، یکجانبه می اندیشند.
• آندو هنوز به دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف پی نبرده اند.
• یکی عامل سوبژکتیف را، عامل معرفتی ـ نظری را عمده می کند و دیگری عامل اوبژکتیف را، عامل عینی را.
• راه حل درست این مسئله، یک قرن بعد، از سوی مارکس و انگلس ارائه داده می شود.
• آنها بر مبنای «درک ماتریالیستی تاریخ»، کشفی که همتراز کشف آتش بود، راه حل دیالک تیکی ـ ماتریالیستی خود را ارائه می دهند.
*****
• به نظر ملک، چون از آهن بد، از آهن آلوده به فلزات دیگر، نمی توان شمشیر نیک ساخت، بنابرین از ناکس، نمی توان کس ساخت.
• تئوری گوهر و بنیاد را بهتر از این نمی توان توضیح داد.
• اشتباه ملک اولا در این است که انسانها را با چیزهای مادی دیگر، با جمادات، یکی می گیرد.
• او برای انسانها هویت اجتماعی و استقلال روحی و روانی فردی خاص انسانی قائل نمی شود.
• ماتریالیست های مکانیکی قرن هجدهم نیز انسان را ماشینی در نظر می گرفتند که بطور مکانیکی عمل می کند.
• غافل از اینکه انسان، میلیون ها سال پیش، جهان جمادات و جانوران را ترک گفته است و ببرکت کار، خود را و محیط پیرامون خود را تحول کیفی بخشیده است.
• دیگر نمی توان در پرتو قانونمندی ها و قوانین حاکم بر جهان جمادات و جانوران به بررسی جامعه، جهان و روان انسانی پرداخت.
• انسان علیرغم اینکه موجودی بیولوژیکی ـ طبیعی است، علیرغم خویشاوندی اش با جهان جمادات و جانوران، موجودی اجتماعی است، موجودی اندیشنده، شناسنده، تصمیمگیرنده و دگرگونساز است.
• انسان موجود اجتماعی پیچیده و بغرنجی است و او را نمی توان یکشبه، با نصب ادیبی درباری به انسانواره نوکرصفت دلخواهی مبدل ساخت.
• ثانیا، بر خلاف تصور ملک، از آهن بد می توان شمشیر نیک ساخت، به شرط اینکه آن را نخست از آلودگی هایش پاک کنیم.
• سعدی به این حقیقت امر واقف است و حتی شیوه تطهیر آهن را می داند، ولی بر زبان آوردن آن را اینجا صلاح نمی داند (اوپورتونیسم سعدی).
• او در غزلی شیوه تطهیر نقره را باز می گوید و آهن و نقره فرق اساسی با هم ندارند، فقط درجه حرارت لازم برای تطهیر باید بالاتر باشد:
• هر که عاشق نبود، مرد نشد
• نقره فائق نگشت، تا نگداخت.
حکم پنجم
• باران که در لطافت طبعش دریغ نیست
• در باغ لاله روید و در شوره زار، خس.
• ملک در این حکم ظاهرا درست، اشتباه دیگری مرتکب می شود.
• او رویش لاله و خس را تنها و تنها وابسته به آب می داند.
• البته او تقصیری ندارد.
• شعور انسانی نتیجه انعکاس واقعیت عینی در ضمیر او ست و اسباب انعکاس اوبژکت در سوبژکت کار نام دارد و ملک و همه درباریان کار را همانقدر خوش دارند که جذام و وبا و حصبه و طاعون را.
• در روند کار و ببرکت کار است که اوبژکت در ضمیر سوبژکت منعکس می شود.
• کار حلقه واسط و ضرور میان انسان و طبیعت است.
• اگر ملک به جای سعدی، باغبانی دم دستش می بود، می توانست دریابد که علاوه بر آب، جنس و ترکیب زمین و تخم لاله و خس در رویش این یا آن گیاه نقش تعیین کننده و بی چون و چرا دارند.
• پس برای ساختن «کس» از «ناکس» باید شرایط زندگی مادی و معنوی انسانها را چنان تحول بخشید که پیدایش و تکامل و تکوین انسان نیکخواه و ایدئال فراهم آید.
• چند و چون انسانها در دیالک تیک مادی و معنوی تکوین می یابد.
• برای رویاندن لاله، باید شوره زار را به باغ تبدیل کرد.
• سعدی یک سال قبل در بوستان موضعی دیگردارد.
• او هنگام نگارش بوستان که هنوز معروف خاص و عام نیست:
• همانا که در فارس، انشاء من
• چو مشک است بی قیمت، اندر ختن.
• زمانی که هنوز کیسه های زر پادشاهان حواله اش نشده اند و لذا موضعگیری خلقی تری دارد، خطاب به پادشاه می نویسد:
• که را شرع فتوی دهد بر هلاک
• الا تا نداری ز کشتنش باک
• و گر باشد اندر تبارش کسان
• پریشان، ببخشای و راحت رسان
• گنه بود مرد ستمکاره را
• چه تاوان، زن و طفل بیچاره را
ظاهرا یک سال قبل از نگارش گلستان، در سال 655 هجری قمری، هنوز از تئوری گوهر و بنیاد خبری نیست و سعدی حکم اعدام « گرگ زاده ها» را صادر نمی کند.
پایان