تا طلسمی این چنین بر جای هست...
برزین آذرمهر  برزین آذرمهر


برزین آذرمهر
• رهروانی پا نهاده در سفر
• از خطر آگاه، از خود بی خبر

• هر یکی در سر نهاده رأی خود
• کرده بیش و کم در این ره، سعی خود

• آن یکی گویی که خواهد آن کند
• کاخ ِ بیداد و ستم ویران کند

• دیگری با پرچم داس و تبر
• می زند بر سینه، سنگ ِ کارگر

• سومی در خشم، همچون شیر ِنر
• نعره اش پیچیده در کوه و کمر

• وان دگر با احتیاط بیشتر
• راه می پوید به کژراه ِ سحر

• هر یکی در گوشه ای مانده جدا
• در جدایی، کرده جان ِ خود فدا...

• راه، بیرون چون بریم زین دامگه
• تا ندانیم رسم و آئین ِ سفر؟

• تیغ ِ دشمن کرده جاری سیل ِ خون
• دوره ی بیداد گشته مستقر

• یا به زنجیر است، یا بر اوج ِ دار
• از هر آن یاری که می جویی خبر

• زخمه ها بر تن فراوان است، لیک
• زان بتر این زخم ِ کاری بر جگر

• کس ندارد چشم دیدار کسی
• هر که خود رامی شناسد راهبر

• خصم کرده خیل ِ خود یکپارچه
• بر پراکنده سپاه ِ ما نگر!

• دشمنان را اتفاق افتاده است
• از نفاق ما ست، می خیزد خطر!

• چون معما می نماید این، شگفت
• نا شده مکشوف بر اهل ِ نظر

• تا طلسمی این چنین بر جای هست
• کار هر دم می شود دشوار تر...

پایان

February 9th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان