جایگاۀ سوگند نامه در ادبیات منظوم فارسی - دری
  سید احسان واعظی سید احسان واعظی

 

یکی از مسابل جالب و قابل تأمل در ادبیات منظوم فارسی- دری که شعرای کلاسیک بدان پرداخته وشعرای مابعد در اقتباس و یا هم گاهی بمنظور طبع آزمایی درین قالب اشعاری را سروده اند،  سوگند نامه هاست که غالبأ در چوکات شعری بشکل مثنوی خلق  شده است. دراین سوگند نامه که همراه با التجأ، تضرع و نیایش آغاز میگردد، نیازهای مختلف اجتماعی  که  فقدان آنها اثرات معین و حالات گوناگونی در افراد جامعه پدید میاورد ، با چنان بیان شیوا، کلام استوار ، معا نی لطیف و الفاظ منسجم به تصویر کشیده شده که در صورت خوانش در ذهن هر خواننده ای خروش جانگداز، احساس عمیق، شور بی پایان و تأثیر ژرف بجا میگذارد.

سخن سرای بزرگ قرن ششم هجری نظامی گنجوی که به حق یکی از نوابغ شعر و ادب فارسی است در دو شاهکار جاویدانی خود » کتاب خمسه « قسم نامه های جانسوزی دارد: یکی در داستان ( خسرو شیرین) ، هنگام زاری کردن شیرین در فراق خسرو و دیگری در ( اسکندر نامه ) ، آنجا که اسکندر از بستر مرگ ، بسوی مادر خویش نامه ئی میفرستد و اورا سوگند میدهد که در ماتم فرزند ، صبرو شکیبائی پیشه کند و به قضای آسمانی رضأ دهد.

 سوگند نامه های نظامی ، قویترین و دردناکترین قسم نامه هائی است که در زبان فارسی سروده شده و عموم گویندگانی که بعد از او به سخن سرائی پرداخته اند به آثار آن شاعر بزرگ فیض برده وآفریده های شعری شان  از وی ، متأثر میباشند.

اینک سوگند نامه هائی ازین شاعر گرانمایه:

 

نیایش کردن شیرین

 

خداوندا، شبم را روز گردان     چو روزم بر جهان، پیروز گردان

شبی دارم سیاه ، از صبح، نومید      درین شب ، رو سپیدم کن چو خورشید

تویی یاری ده فریادِ هرکس      بفریاد من فریاد خوان، رس

به آب دیدۀ طفلان محروم      به سوز سینۀ پیران مظلوم

به داور داورِ فریاد خواهان      به یارب یاربِ  صاحب گناهان

بدان حجت، که دل را بنده دارد     بدان آیت، که جان را زنده دارد

به محتاجانِ در، بر خلق بسته      به مجروهان خون در دل نشسته

به دور افتادگان از خانمانها      به واپس ماندگان از کاروانها

به وردی کز نو آموزی بر آید      به آهی کز سرِ سوزی بر آید

به مقبولان خلوت بر گزیده     به معصومانِ آلایش ندیده

به هر طاعت ، که نزیکت صواب است      به هر دعوت، که پیشت مستجاب است

که رحمی بر دل پرخونم آور      وزین گرداب غم، بیرونم آور!

 

 

سوگند نامۀ اسکندر به مادر خود

 

 

به فرمان پذیران دنیاو دین     به فرماندۀ آسمان و زمین

به موجی که خیزد زدریای جود       به امری ، کز او سازور شد وجود

به شیری که خوردم زپستان تو      به خواب خوشم در شبستان تو

به فرقی که دولت بر او تافته ست      به پایی که راه رضأ یافته ست

به خوشبویی خاک افتادگان    به خوشخویی ، طبع آزادگان

به شب زنده داران بیگاه خیز      به خاک یتیمان خونابه ریز

به عزلت نشینان صحرای درد      به ناخن کبودان شبهای سرد

به نا خفتگی های غم خوارگان      به درماندگی های بیچارگان

به رنجی که خُسبد بر آسودگی     به عشقی که پاک است زآلودگی

به دردی که زخمش پدیدار نیست       به زخمی که با مرحمش کار نیست

به صبری که در نا شکیبا بود      به شرمی که در روی زیبا بود

به فریاد فریادِ آن یک نفس    که نومید باشد زفریاد رس

که چون این وثیقت رسد سوی تو     نگیرد گره، طاق ابروی تو

چو بر من نماند، این سرای فریب      زمن باد، واماندگان را شکیب!

 

 

نورالدین محمد ظهوری ( ترشیزی) از اهالی ترشیز ایران ، از شاعران نیمۀ دوم قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری بوده است که بعد از کسب کمالات و تحصیل علوم ادبی به شاعری رو آورده و پس از سفر های در شهر های مختلف ایران ، عازم هندوستان شده و به دربار خان خانان راه یافته است، و سرانجام در سال 1025 هجری در بیجاپور هند جهان فانی را بدرود گفت.

این شاعر توانمند قسم نامه را به این مضمون سروده است:

 

بیا ساقیا ، مگذران روز را     بده آتشِ عافیت سوز را

به رویی که سوزد زتابش نقاب      به چشمی که از چشم ها برده خواب

به صحرا نوردان ملک جنون     به کشتی نشینان دریای خون

به ترکان غارتگر صبر و هوش     به کشمیریان ملاحت فروش

به رنگین تذروان ، بستان زیب      به وحشی غزالان دشت فریب

به پروین فشانان خوی کرده روی      به عنبر فروشان واکرده موی

به فریاد خاموشی اهل درد     به گل گونه زینت روی زرد

به جانبازی مرد میدان عشق     به غمازی مشک دکان عشق

به آهی که بر شعله دامن کشد      به شوقی که آتش به خرمن کشد

به دوشی که بار ملامت کشید      به گوشی که زهر نصیحت چشید

به آن دل که برخیزد آهی ازو      به چشمی که آید نگاهی ازو

به دستی که بند قبایی گشاد     به مستی که بر خاک پایی فتاد

به نازی، که صد کشته را خونبهاست    به قهری، که با آشتی آشناست

که دیگر مکن با ظهوری جفا    به زنجیر قهرش ، مفرسای پا

کسی چند باشد چنین تنگدل؟      سرت گردم، ای ساقی سنگدل

اسیر خمارم، شرابی کجاست؟       دلم بر دلم سوخت ، آبی کجاست؟

زغم مرده ام ، زنده ام ، چیستم؟      ستم چند؟ بیچارۀ کیستم؟

بیا از در چاره سازی در آی      زمانی، به عاشق نوازی در آی

 

 

میرزا رضی آرتیمانی از شعرای گرانمایه عهد صفوی است. وی از اهالی آرتیمان ، از محله

 تویسرکان بوده و بنا به قول نصر آبادی: ( سر حلقۀ عارفان آگاه و مسند معرفت را شاه بود، با وجود قید وصلاح ، وسعت مشرب او نهایت نداشته ، و کمال شکستگی را با جذبه عرفان، جمع کرده بود).

نامبرده از منشیان دفتر شاه عباس اول بوده و در سال 1037 هجری فوت کرده است.

اینک قسم نامه ای از وی:

 

الهی به مستان میخانه ات     به عقل آفرینان دیوانه ات

به نور دل صبح خیزان عشق     زشادی به اندُه گریزان عشق

به رندان سرمست آگاه دل      که هرگز نرفتند جز راه دل

به مستان افتاده در پای خم     به رندان پیمانه پیمای خم

به شام غریبان، به جام صبوح      کز ایشان بود روز و شب را فتوح

که خاکم گلِ از آب انگور کن      سراپای من ، آتش طور کن

خدایا، به جان خراباتیان       کزین تهمت هستی ام وارهان

به میخانۀ وحدتم، راه ده      دلِ زنده و جان آگاه ده!

 

 

با عرض حرمت


May 30th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان