تحلیل واره ای بر شعر بر سرزمین سوختگی
بخش دوم
سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
• پنداشتند خام
• کز سرشکستگان، که پی ببریدند و سوختند
• من آخرین درختم، از سلاله جنگل
• آنان که بر بهار تبر انداختند تند
• پنداشتند خام، که با هر شکستنی
• قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند
• خون از شقیقه های کوچه روان است
• در پنجه های باز خیابان
• گل گل، شکوفه شکوفه
• قلب است، انفجار آتشی قلب
• بر گور ناشناخته ـ اما ـ
• کس گل نمی نهد
• لیکن
• هر روزه دختران
• با جامه ساده به بازار می روند
• و شهر هر غروب
• در دکه های همهمه گر مست می کند
• و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
• و شعرهای مبتذل آواز می دهند
• در زیر سقف ننگ
• در پشت میز نو
• سرخوردگی سلاحش را
• تسلیم می کند
• سرخوردگی نجابت قلبش را
• که تیر می کشد و می تراشدش
• تخدیر می کند
• سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد
• آن گاه من به صورت من چنگ می زند
• در کوچه همچنان
• جنگ عبور از زره واقعیت است
• و عاشقان تیزتک ترس ناشناس
• بنهاده کوله بار تن، جست می زنند
• پرواز می کنند
• آری
• این شبروان، ستاره روز اند
• که مرگ های شان
• در این ظلام، روزنی به رهایی است
• و خون پاک شان
• در این کنام، کحل بصرهای کورزا ست
• اینان تبارشان
• سر می کشد به قلعه ی دور فدائیان
• آری عقاب های سیاهکل
• کوچیدگان قله الموت اند و بی گمان
• فردا قلاع شان
• قلب و روان مردم از بند رسته است
• پیوند جویبار نازک الماس های سرخ
• شطی است سیل ساز
• کز آن، تمام پست و بلند حیات ما
• سیراب می شوند
• و ریشه های سرکش، در خاک خفته باز
• بیدار می شوند
• اینک که تیغه های تبرهای مست را
• دارم به جان و تن
• می بینم از فراز
• بر سرزمین سوختگی، یورش بهار
حکم سوم
• خون از شقیقه های کوچه روان است• در پنجه های باز خیابان
• گل گل، شکوفه شکوفه
• قلب است، انفجار آتشی قلب
• سیاوش در این حکم، برای تشریح اوضاع جامعه، مفاهیم «شقیقه های کوچه»، «پنجه های خیابان» و «انفجار آتشی قلب» را توسعه می دهد، تصاویر بکر و بدیعی که توأمان، انسانی را تشکیل می دهند و مو بر تن خواننده سیخ می کنند و وجودش را از ریشه به لرزه می افکنند.
• کوچه بدین طریق، سر انسان را تجسم می بخشد، تا از شقیقه های تیر خورده اش خون سرخ فواره زند و خیابان به پیکر فرو افتاده متعلق به سر یاده تشبیه می شود که در پنجه هایش نارنجک قلب منفجر می شود و انفجار آتشین قلب، شکفتن سرخگل ها را به خاطر آدمی خطور می دهد.
• فقط شاعری که پیوند عاطفی عظیمی با جوانان جان بر کف داشته باشد، می تواند به سرایش چنین شعر شورانگیزی نایل آید.
• ما همچنان و هنوز برای یاوه فروغ مبنی بر فقدان د صداقت و صمیمیت در شعر سیاوش به دنبال دلیل می گردیم.
• سیاوش ظاهرا در این حکم، رویاروئی چریک های فدائی با پلیس امنیتی را، تیر خوردن و انتحار واپسین آنها را از طریق انفجار نارنجک در مشت خویش به تصویر شعر می کشد.
• در وبلاگ شخصی فتاپور ـ اگر اشتباه نکنیم ـ گزارشی و شاید عکسی از این ماجرا دیده ایم.
حکم چهارم
• بر گور ناشناخته ـ اما ـ
• کس گل نمی نهد
• سیاوش در این حکم، از حقیقت امر مهیبی پرده برمی دارد:
• آگاهی اوتوماتیک و خود به خودی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.
• آگاهی به چند و چون چیزها، پدیده ها و سیستم ها به تلاش عرقریز نیاز دارد.
• طبیعت ـ چه طبیعت اولین و چه طبیعت دومین ـ قانونمندی های خود را هرگز به رایگان در اختیار کسی نمی گذارد.
• طبیعت از انگلجماعت خوشش نمی آید تا کلید در گنجیه قانونمندی های خود را در اختیارشان بگذارد.
• طبیعت ضد دیالک تیکی انسان است و برای گرفتن چیزی از چنگ مهیب آن، باید با آن دست و پنجه نرم کرد.
• فدائیان بی پیوند با توده را کسی نمی شناسد، تا به گور نا شناخته شان گل نهد، تا به مرام شان پی ببرد و راه شان را ادامه دهد.
حکم پنجم
• لیکن
• هر روزه دختران
• با جامه ساده به بازار می روند
• منظور سیاوش از مفهوم «ساده پوشی دختران» چیست؟
• سیاوش در حماسه آرش نیز به دختران اشاره می کند:
آرش کمانگیر
• دختران بفشرده گردنبندها در مشت
• همره او قدرت عشق و وفا کردند
• ظاهرا خسرو روزبه و یارانش را توده از هر سن و سال به خوبی می شناخت و نسبت به مرگ شان واکنش نشان می داد.
• چریک فدائی اما برای توده ناشناس است و لذا واکنشی در کسی برنمی انگیزد.
• سیاوش بکمک مفهوم «ساده پوشی دختران»، مرگ زودرس جوانان جامعه را احتمالا در نظر دارد.
• ساده پوشی دختران اما درست از همان سرچشمه ای آب می خورد که جنبش به اصطلاح «چریکی»:
• جنبش طبقه متوسط در اروپا (جنبش سال های 68) معیارهای آهنین فئودالی ـ بورژوائی را ـ عمدتا بطور فرمال ـ دور می اندازد.
• فمینیسم و هزاران گرایش کج و کوله اروپا و آمریکا را بلحاظ فرم زیر و رو می کنند، بی آنکه محتوای سیستم لطمه بردارد.
• ساده پوشی دختران وابسته به طبقات ممتاز و متوسط سوقات دیگر فرنگ است و بس.
• ماهیت دختران و پسران ساده پوش اما بسان ماهیت جوامع سرمایه داری دست نخورده می ماند.
• تحول و تغییر آنها در تغییر فرمال (صوری) خلاصه می شود.
• آنها فئودالی و در بهترین حالت، بورژوائی می اندیشند و می زیند، ولی پرولتری می پوشند.
• تمیز فئودال ـ بورژوا زاده ها از حمال ها و عمله ها در این دوره بسیار دشوار است.
• همین پدیده بعد از روی کار آمدن مجدد ارتجاع فئودالی، بستر بحران های خانوادگی خواهد بود.
• جوانان متعلق به اقشار زحمتکش فریب ظاهر را خواهند خورد و با پسران و دخترانی تشکیل خانواده خواهند داد، خانواده ای که از پای بست ویران است.
حکم ششم
• و شهر هر غروب
• در دکه های همهمه گر مست می کند
• و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
• و شعرهای مبتذل آواز می دهند
• این حکم سیاوش آدمی را بی اختیار یاد قصه های گورکی می اندازد.
• توسعه مناسبات تولیدی سرمایه داری ببرکت انقلاب سفید همه ارزش های اجتماعی و اخلاقی فئودالی دیرین را از ریشه دستخوش تحول می کند، بی آنکه قادر به ارائه آلترناتیوی برای کهنه باشد.
• نمایندگان مناسبات تولیدی سرمایه داری، بورژوازی مدرن فاقد ایدئولوژی بورژوائی آغازین است، بی خبر است از جنبش هومانیستی، جنبش روشنگری، معنویات انقلابات بورژوائی آغازین، فلسفه کلاسیک آلمان در عصر جدید.
• بورژوازی مدرن ایران ـ چه بسا ـ حتی نام کانت و فیشته و هگل و هولباخ و هلوه تیوس را نشنیده است، چه برسد به از آن خود کردن اندیشه های این غول های بزرگ بورژوائی آغازین.
• مناسبات تولیدی جدید به مثابه زیربنای جامعه سرمایه داری فاقد روبنای ایدئولوژیکی درخور است.
• تنها نیروی اجتماعی که قادر به مبارزه ایدئولوژیکی با ایدئولوژی فئودالی ـ مذهبی جانسخت دیرین می توانست باشد، به طرز مهیبی تار و مار شده است و پس از پیروزی انقلاب سفید، پایگاه کارگری ـ دهقانی خود را بکلی از دست داده است و به معنی حقیقی کلمه، ورشکست شده است.
• پدیده ای که پس از قدرتگیری مجدد فئودالیسم شکستخورده از انقلاب بورژوائی سفید (رستاوراسیون) به فاجعه ای وحشت انگیز میدان باز می کند و برای مردم ایران بلحاظ مادی و معنوی ـ فرهنگی بسیار گران تمام می شود.
حکم هفتم
• در زیر سقف ننگ
• در پشت میز نو
• سرخوردگی سلاحش را
• تسلیم می کند
• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به خدمت می گیرد، عبارتند از «سقف ننگ»، «میز نو»، «سرخوردگی»، «تسلیم سلاح»
1
مفاهیم «سقف ننگ» و «میز نو»
مفاهیم «سقف ننگ» و «میز نو»
• سیاوش با مفاهیم «سقف ننگ» و «میز نو» قصد افشای کدامین حقیقت امر را دارد؟
• او ـ به احتمال قوی ـ همرزمان دیرین خود را در مد نظر دارد که پس از پیروزی انقلاب سفید و حذف فئودالیسم، غریزتا به تأیید مسکوت و یا علنی دستاوردهای انقلاب روی می آورند و تحول طبقاتی می یابند.
• سقف ننگ احتمالا اشاره به آپارتمان و زندگی درخور طبقه متوسط است.
• اشاره به استفاده چه بسا شرمگین از لذات مادی زندگی است.
• اشاره به مبادله ایمان توده ای با رفاه نوین است.
• مفهوم «میز نو» احتمالا اشاره به ترقی شغلی است که مبارزان دیروز کسب می کنند.
• می توان گفت که سیاوش دیالک تیک کار و زندگی را به شکل دیالک تیک میز نو و سقف ننگ بسط و تعمیم می دهد.
• سیاوش با این دو مفهوم از تحول در وجود اجتماعی یاران دیروز خویش سخن می گوید.
• سیاوش موافق این تحول در شیوه زیست توده ای ها نیست.
• از این رو ست که آن را ننگ آور می شمرد و تحقیر می کند.
• چرا؟
• چرا باید سیاوش مخالف لذت بردن از زندگی باشد؟
• طرفداری از سوسیالیسم که به معنی ریاضت پیشگی نیست.
• طرفداری از سوسیالیسم به معنی بهسازی دم افزون شیوه زندگی مادی و معنوی انسان ها ست.
• طرفداری از سوسیالیسم به معنی گذار از ریاضت به لذت است.
• چرا باید سیاوش از «سقف ننگ» سخن بگوید؟
• پاسخ این پرسش در مفهوم بعدی سیاوش نهان شده است:
2
مفهوم «سرخوردگی»
مفهوم «سرخوردگی»
• تغییر وجود اجتماعی انسان ها، تغییر شیوه درآوردن نان زندگی، تغییر شیوه زیست به مثابه علت، نمی تواند معلولی را به دنبال نکشد.
• دیالک تیک علت و معلول، یکی از دیرآشناترین دیالک تیک های عینی است.
• دیالک تیک علت و معلول عطر شورانگیز افکار ارسطو را به مشام آدمی می آورد، ارسطو هیولای بی همتای جهان باستان کلاسیک، غول بی همتای آنتیک.
• تغییر وجود اجتماعی انسان ها در تغییر وجود اجتماعی آنها خلاصه نمی شود، بلکه شعور اجتماعی انسان ها را زیر و رو می کند:
• ورو به زیر سقف ننگ و نشستن در پشت میز نو به تحول طرز تفکر تازه وارد پشت میزنشین می انجامد.
• کمتر کسی بسان سیاوش به دیالک تیک وجود اجتماعی ـ شعور اجتماعی وقوف دارد.
• تغییر وجود اجتماعی همان و سرخوردگی همان.
• ورود به زیر سقف ننگ و جلوس در پشت میز نو همان و پشت پا زدن به باورهای کهن همان.
• سیاوش نمی خواهد که همرزمانش فریب لذت کاپیتالیستی را بخورند و رسالت تاریخی خویش را به باد فراموشی بسپارند.
• ولی چند و چون انسان ها صرفا بنا بر اراده و خواست آنها تشکیل نمی شود.
• چند و چون انسان ها در دیالک تیک جبر و اختیار قوام می یابد و در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن جبر است.
• و لذا از سرخوردگی گریز و گزیری نیست.
• انقلاب سفید تکخال دربار و امپریالیسم بود که کمر تشکیلات توده های مولد شهر و روستا را شکست، ولی علیرغم آن یکی از وصایای مهم جنبش انقلابی سرکوبگشته را جامه عمل پوشاند، محو قطعی فئودالیسم را.
• گیرم که طبقه اجتماعی مغلوب دوباره به قدرت رسید، ولی برگشت به فرماسیون برباد رفته نتوانست صورت گیرد و نمی توانست هم صورت گیرد.
• تضاد چرکین شعله ور در شرایط کنونی، به احتمال قوی تضاد زیربنای کاپیتالیستی با روبنای فئودالی ـ مذهبی ـ قرون وسطائی است.
• ضد انقلاب (سفید) پیروز روینای ایدئولوژیکی بورژوائی را هرگز در اختیار نداشته است.
• از این رو ست که فرماسیون سرمایه داری در حال حاضر از روبنای ایدئولوژیکی بورژوائی محروم است.
• زیربنای جامعه کاپیتالیستی است، ولی روبنای ایدئولوژیکی جامعه آمیزه حیرت انگیزی از عناصر فئودالی ـ برده داری ـ مذهبی ـ قرون وسطائی است.
• تراژدی مردم ایران اما نه فقط این پدیده، بلکه این حقیقت امر است که دوران کنونی نه دوران رشد و شکوفائی مناسبات تولیدی سرمایه داری (قرن هجدهم و نوزدهم)، بلکه دوران گندیدگی سرمایه داری است، دوران بحران عمومی فراگیر سرمایه داری است و لذا دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم است، دوران گذار از ماقبل تاریخ به تاریخ واقعی است.
• از این رو، اوپوزیسیون بورژوائی در هر کشوری عاری از توان و ظرفیت (پوتانسیل) انقلابی است.
• کلید رهائی دیری است که دیگر نه در دستان لرزان اوپوزیسیون بورژوائی، بلکه در دستان پینه بسته دهقانان و کارگران است.
• مردم این گونه کشورها چاره ای جز گرد آمدن زیر پرچم پرولتاریا و متحدین زحمتکشش ندارند.
• اکنون حتی دفاع از آماج های لیبرالی و فرمالدموکراتیک به عهده پرولتاریا ست.
• شعارهای پیشین آزادی ـ برابری ـ برادری که بورژوازی آغازین بر پرچم رهائی بخش خود نگاشته بود، اکنون برای خود بورژوازی به رؤیا و ایدئال بدل شده است و خود به هیچوجه توان دفاع راستین از آنها را ندارد.
• هم پیروی از اوپوزیسیون بورژوائی در شرایط کنونی خطا ست و هم دنباله روی و یا تأیید ضد انقلاب (سفید) فئودالی ـ برده داری ـ بورژوائی ـ مذهبی ـ قرون وسطائی فاجعه بار است.
• این البته به معنی صرفنظر از تشکیل جبهه وسیع از همه طبقات و اقشار مترقی نیست.
• مسئله تنها هژمونی طبقاتی این جبهه است.
اگر قرار باشد که کشتی انقلاب رهائی بخش به سامان خود برسد، سکاندار آن باید پرولتاریا باشد و بس.
ادامه دارد