شعری
• چون تیغه چاقو
• در تاریکی
• فریادی
• جلاد همه هیاهو
• خشمی در راستا
• که بنشاند
• تیر کلام را
• در جایی که باید
• خشمی بی آشتی
• خشمی گرسنه
• خشمی هار
• که عابران سر به راه را
• هراسندگانی سنگ به دست گرداند
• چابک تر از گربه ای بر دیوار
• هشیار تر از دزدی بر بام
• و سهمگین تر از بهمنی بر کوه
• بیدار
• بیدار
• بیدار
• بیدارتر از عاشق شب زنده دار
• در کوچه
• شکارچی
• نه شکار
• و شکارگاهی
• به پهنای فرهنگ
• و جست و جویی در بلاد رو به تاریخ
• تا از هر تفاله ای ـ حتی ـ
• شیره ای
• و از استغاثه و نفرین و سرود
• واژه به وام گیرد
• و آن گاه کمینگاهی
• که در کمین کسان
• در کمین یک نسل
• می شنوی شاعر
• برخیز که الهام بر تو فرود می آید
• بشنو که این وحی زمینی است
• فریاد گرسنگی قلب
• بنویس
• اینک شعری گستاخ
• شعری مهاجم
• شعری دگرگون کننده
• شعری چون رستاخیز
حکم اول
• فریادی• چون تیغه چاقو
• در تاریکی
• شعر همانطور که گفتیم در قاموس سیاوش باید فریادی از جنس تیغه چاقو در تاریکی باشد.
• تیغه چاقو ظاهرا در تاریکی برق می زند.
• شعر نیز باید بسان تیغه چاقو سینه ظلمت را بشکافد و رهی به سوی صبح باز کند.
حکم دوم
• فریادی• جلاد همه هیاهو
• شعر باید فریادی باشد چیره ور بر همه هیاهوها.
• شعر باید دشمن پیشرفت اجتماعی را به سکوت وادارد.
• شعر باید به هراس و سکوت دشمن پیشرفت اجتماعی منجر شود.
• هراس وسکوت همزاد و همراه همیشگی یکدیگرند.
• در شعر شاعری دیگر به نام سعید سلطانی طارمی نیز به دیالک تیک هراس و سکوت برخورد می کنیم:
نامه اولین (نقل از سایت دینگ دانگ)
• آری امروز خیابان
• ـ بی تو ـ
• ترس مینوشد، در جام سکوت
• و به دیوارش
• مغز فریاد بلندی ماسیده است
• وآسمانش کف دستی آبی است
• که به اندازهی بال و پر یک چلچله نیست.
• خیابان در جام سکوت، ترس می نوشد.
• شاعر در این شعر، خیابان را انسان واره (پرسونالیزه) می کند.
• خیابان (جامعه) مثل انسان ترس می نوشد.
• چه حقیقت ژرفی ـ احتمالا بطور ناخودآگاه ـ در این مفهوم بکر و بدیع منعکس شده است؟
• خیابان (جامعه) نمی ترسد، بلکه ترس را جرعه جرعه می نوشد.
• خیابان (جامعه) ترس را از آن خود می کند، به همان سان که انسان مواد حیاتی را.
• آبگوشت پس از جذب در ارگانیسم به سلول های زنده تن بدل می شود، ترس نیز به همان سان.
• این شعر آدمی را از سوئی به یاد کتابی از محمود اعتمادزاده (به آذین) تحت عنوان «کاوه آهنگر» می اندازد.
• به آذین از «جذب اسفنجواره ترس در برخی از آدم ها» سخن می گوید.
• و از سوی دیگر به یاد فیلم «غریبه و مه» می اندازد.
• در آن فیلم نیز جامعه ترس می نوشید.
• اما چرا ترس در جام سکوت نوشیده می شود؟
• برای اینکه ترس وسکوت دیالک تیک علت و معلولی غریبی را با هم تشکیل می دهند.
• بدون ترس، سیطره سکوت و بدون سکوت سلطه ترس محال است.
• ترس ـ بمثابه علت ـ سکوت را ـ به مثابه معلول ـ به دنبال می آورد و سکوت ـ به نوبه خود ـ علت پیدایش، تشکیل و تحکیم ترس می شود.
• علت در پله بعدی (در سیستم مختصات بعدی) به معلول تبدیل می شود و معلول به علت.
• سکوت ترس را مؤسسه بندی می کند:
• سکوت امکان تشکیل ماشین مولد ترس را امکان پذیر می سازد.
• سازمان های امنیتی وحشت آور از قبیل ساواک و ساواما و غیره نتیجه سکوت جامعه اند، نتیجه سکوت جامعه ای الکن، بی شخصیت مدنی و بی خبر از روشنگری اند.
• که به نوبه خود سکوت را به امری طبیعی بتون بندی می کنند.
• سکوت به ترس قوام مادی می بخشد و تحکیمش می کند.
• دیالک تیک شگرف بغرنجی که یکی برای بازتولید خود، به تولید مستمر دیگری می پردازد.
• ترس و سکوت همیشه همزاد و همراه یکدیگر بوده اند و خواهند بود.
• میان ترس و سکوت اشتراط و پیوند ناگسستنی برقرار است، هم بلحاظ غریزی و هم بلحاظ عقلی.
• موجود وحشتزده نمی تواند نظرات خود را بیان دارد.
• برای اینکه غریزه بقاء عقل را از کار می اندازد تا بقاء را ـ به هر قیمت ـ تضمین کند.
• سلطه ترس ـ اما ـ سکوت را تحمیل می کند.
• برای اینکه عقل «صلاح کار» (حافظ) در آن می بیند که «زبان سرخ، سر سبز را بر باد ندهد.»
حکم سوم
• خشمی در راستا• که بنشاند
• تیر کلام را
• در جایی که باید
• شعر باید خشمی سمتمند باشد.
• منظور از خشم سمتمند چیست؟
• خشم یکی از عناصر غریزه است و انسان دیالک تیک غریزه و عقل است.
• خشم می تواند کور باشد، بی سمت و سو باشد، علیه همه چیز و همه کس باشد.
• خشم می تواند ماهیت آنارشیستی داشته باشد و هدفش نفی مکانیکی همه چیز باشد، خشک و تر بسوزاند، به تخریب همبود منجر شود و وضع را بدتر کند.
• شعر رهائی بخش نباید چنین خشمی باشد.
• شعر رهائی بخش باید خشمی شعورمند باشد و سمت و سو بشناسد.
• شعر باید ـ فلاخن وار ـ تیر کلام را به هدف بنشاند.
• شعر نباید بی معنی و بی هدف باشد.
• شعر باید اندیشیده و پخته باشد و قلب هدف را آماج گیرد.
• شعر باید تیری باشد به سوی هدفی!
• شعر باید دیالک تیک وسیله و هدف باشد.
حکم چهارم
• خشمی بی آشتی• خشمی گرسنه
• خشمی هار
• که عابران سر به راه را
• هراسندگانی سنگ به دست گرداند
• سیاوش اکنون به توصیف بیشتر چند و چون خشم می پردازد:
• خشم باید آشتی ناپذیر باشد.
• خشم سمتمند نمی تواند دوست از دشمن تمیز ندهد و نسبت به دشمن آشتی ناپذیر نباشد.
• سیاوش بدین طریق، غریزه وحشی را رام می کند و لگامش را به دست عقل می دهد.
• خشم باید دیالک تیکی از چالش وسازش باشد و مینا اسدی چه زیبا سروده است:
اسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است:
با دوستان بسازیم، بر دشمنان بتازیم!
• شعر باید خشمی گرسنه باشد، به هرچیز و هرکس چنگ زند.
• شعر باید خشمی هار باشد، ساری و همه گیر باشد، انهدام بی تفاوتی باشد.
• شعر خشمآگین باید فونکسیون تجهیز و تسلیح مردم را بدوش کشد.
• شعری که از سوئی دیالک تیک هراس وسکوت بود، باید از سوی دیگر، دیالک تیک هراس و فراخوان باشد:
• شعر باید عابر سر به راه را به هراس افکند، به سنگپاره مجهز سازد.
• هراس از چی؟
• هراس از وحشت بالقوه!
• هراس از بدتر گشتن اوضاع، هراس از مؤسسه بندی گشتن هراس، هراس از تشکیل ماشین مولد هراس.
حکم پنجم
• چابک تر از گربه ای بر دیوار• هشیار تر از دزدی بر بام
• و سهمگین تر از بهمنی بر کوه
• بیدار
• بیدار
• بیدار
• بیدارتر از عاشق شب زنده دار
• شعر باید چابک و هشیار و سهمگین و بیدار باشد.
• منظور سیاوش از این مفاهیم چیست؟
• مفاهیم «هشیار» و «بیدار» حاکی از آن است که شعر باید بر آگاهی خارائین علمی مبتنی باشد، شور لگامگسیخته و بی شعور نباشد، باد معده شاعر نباشد.
• مفاهیم «چابک» و «سهمگین» حاکی از نفوذ شعر شعورمند بر ضمیر توده ها ست و تبدیل آگاهی به قدرت مادی است، که به معنی گذار تئوری به خطه پراتیک دگرگونساز است.
• شعر شعورمند پس از نفوذ در توده ها نه تنها به هشیاری و بیداری آنها، بلکه به چابکی عملی آنها و به سهمگینی کنترل ناپذیر (بهمنواره) آنها منجر خواهد شد.
حکم ششم
• در کوچه
• شکارچی
• نه شکار
• و شکارگاهی
• به پهنای فرهنگ
• شعر باید در کوچه (جامعه)، نه اوبژکت سوء استفاده ارتجاع (شکار)، بلکه شکارچی (سوبژکت) باشد.
• شعر باید به شکار دل ها (ضمیرها) برود، در شکارگاهی به وسعت فرهنگ.
• ما برای درک منظور سیاوش تعریف مختصری از فرهنگ ارائه می دهیم:
• فرهنگ در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، بمثابه یک جانب کردوکار حیاتی جامعه در نظر گرفته می شود، جانبی که هرچند ذاتی کلیه عرصه های موجود حیات اجتماعی است، ولی با آنها یکسان نیست.
• توسعه، تکامل و تشکیل همه جانبه ماهیت انسانی در مبارزه برای تسلط بر نیروهای طبیعی و بویژه در مبارزه برای تسلط بر همزیستی اجتماعی خود، بمثابه محتوای واقعی توسعه فرهنگی تلقی می شود.
• از این رو مفهوم فرهنگ در ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، بیانگر روند استکمال انسان است، انسانی که ببرکت کردوکار خلاق خویش اجتماعی شده، یعنی انسانی شده است و بیانگر توسعه نیازمندی ها و توانائی های عملی، فکری، اخلاقی و استه تیکی انسان های هر فرماسیون مفروض است.
• و لذا فرهنگ جمع ساده کلیه ارزش های مادی و معنوی که خادم توسعه و تکامل عالی تر بشری باشد، نیست.
• فرهنگ عبارت است از سیستم روابط،، روندها و شیوه های رفتاری که بطور متقابل در همدیگر تأثیر می گذارند.
• چنین سیستمی در رابطه میان درجه توسعه و تکامل خلاقیت انسانی و روند استکمال خود انسان نهفته است، در انعکاس ایدئولوژیکی این رابطه و سمت بخشی به این رابطه نهفته است و همچنین در شکلگیری حیات معنوی ـ اجتماعی گروه های انسانی (طبقات، خلق ها، ملت ها) و در مراحل نایله انطباق میان عمل انسانی با قوانین واقعیت عینی نهفته است.
• این پیوند سیستمی دیالک تیکی بطور عینی موجود، خود ویژگی فرهنگ را تشکیل می دهد.
• فرهنگ یک نظام اجتماعی مفروض را این و یا آن گشتاور تشکیل نمی دهد.
• فرهنگ یک نظام اجتماعی مفروض را تأثیر سیستمی این عناصر، تأثیر کلی بطور اجتماعی و جهان بینانه متعین شده این عوامل تشکیل می دهد، عواملی که همدیگر را مشروط می سازند و متقابلا تحت تأثیر قرار می دهند.
• محتوای فرهنگ نظام اجتماعی سوسیالیستی عبارت است از هومانیسم راستین، که با ماهیت سیستم کلی سوسیالیسم مطابقت دارد.
• سرچشمه پیشرفت فرهنگی در سوسیالیسم در همین نکته نهفته است.
• برقراری وحدت میان استفاده از نیروهای خلاق انسانی و گرایش اخلاقی بسوی استکمال انسانی و تحقق این وحدت، بمثابه عالی ترین اصل عمل دسته جمعی دمکراتیک به رابطه متقابل هماهنگ و به تداخل متقابل توسعه فنی ـ اقتصادی و فرهنگی منجر می شود که یکی از قانونمندی های تشکیل همبود انسانی سوسیالیستی است.
حکم هفتم
و جست و جویی در بلاد رو به تاریخ
• شعر باید در بلاد تحول تاریخی جست و جوئی باشد.
• شعر باید باندیشد، اندیشه مند و خردگرا باشد.
• منظور سیاوش از این مفهوم «جست و جو در بلاد رو به تاریخ» چیست؟
• حقیقت همواره خصلت تاریخی دارد.
• شعر بنظر سیاوش باید به دنبال حقیقت تاریخی باشد.
• کشف حقیقت تاریخی به درک سطح توسعه نیروهای مولده جامعه منوط و وابسته است.
• ما با این درک ماتریالیستی ـ تاریخی در اثر ارزشمند به آذین، تحت عنوان «کاوه آهنگر» روبرو می شویم.
• کاوه به آذین می توانست قدرت سیاسی را قبضه خود و در دست توده های مولد متمرکز سازد.
• حقیقت تاریخی اما ایجاب می کند که قدرت به فریدون سپرده شود.
• قبضه قدرت از سوی مولدین هنوز با حقیقت تاریخی جامعه سازگار نیست.
• این به معنی ساختن سدی در مقابل توسعه نیروهای مولده جامعه خواهد بود.
• آینده در بطن امروز نطفه باید ببندد، نه در ذهن افراد.
• فردا باید بر شانه های امروز پا نهاد و قد برافرازد.
• جامعه فردا و نو باید با مصالح مادی و معنوی موجود ساخته شود.
حکم هشتم
• تا از هر تفاله ای ـ حتی ـ• شیره ای
• و از استغاثه و نفرین و سرود
• واژه به وام گیرد
• و آن گاه کمینگاهی
• که در کمین کسان
• در کمین یک نسل
• شعر باید تمام نیروهای بالقوه جامعه را به خدمت گیرد، حتی از تفاله ها شیره بگیرد.
• حتی از استغاثه و نفرین و سرود واژه به وام گیرد و کمینگاهی باشد برای شکار کسان، برای شکار یک نسل.
• همه این واژه ها از درک ماتریالیستی ـ تاریخی ژرف سیاوش حکایت می کنند.
• ما هنوز سیاوش را به خوبی نمی شناسیم.
• شعر بنظر سیاوش باید مفهوم نو را چه بسا در قلبی آشنا به توده بریزد.
• وام گرفتن واژه از استغاثه و نفرین و سرود باید بدین معنا باشد.
• شعر نباید اسیر فرم گردد و محتوا را فدای فرم کند.
حکم نهم
• می شنوی شاعر• برخیز که الهام بر تو فرود می آید
• بشنو که این وحی زمینی است
• فریاد گرسنگی قلب
• الهام شاعر طراز نوین نه از آسمان، بل از قلب زمین می رسد.
• وحی پیامبر رهائی نه از آسمان، بل از زمین نازل می شود.
• قوانین هستی نه در خارج از آن، بلکه در قلب آن نهفته اند و باید کشف و شناخته شوند و بر مبنای آنها و در راستای آنها عمل شود.
حکم دهم
• بنویس• اینک شعری گستاخ
• شعری مهاجم
• شعری دگرگون کننده
• شعری چون رستاخیز
• شعر باید گستاخ و مهاجم و دگرگون کننده چون رستاخیز باشد.
• منظور سیاوش از مفاهیم گستاخ، مهاجم و دگرگونساز چیست؟
• ضد گستاخ سر به راه است.
• شعر نباید رام و مطیع و سر به راه باشد.
• چرا؟
• شعر باید مهاجم باشد.
• شعر نباید بی طرف و خنثی و بی بو و بی خاصیت باشد.
• شعر باید وسیله انتقاد باشد.
• انتقاد خود دیالک تیکی از انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی است.
• گستاخی و تهاجم لازم و ملزوم یدیگر اند.
• اما چرا باید شعر گستاخ و مهاجم باشد؟
• هدف از این دو خصلت کدام است؟
• هدف تغییر وضع موجود است.
• برای دگرگون سازی جامعه، برای زیر و زبر کردن جامعه باید ارزش ها و معیارهای مسلط نقد شوند، بی اعتبار و رسوا شوند و بعد بوسیله ارزش های نوین جایگزین گردند.
• نفی مادی و معنوی دیالک تیکی را تشکیل می دهند و دست در دست یکدیگر می روند.
• هر تغییری از معبر نفی مادی و معنوی می گذرد و برای آن گستاخی و تهاجم ضرورت بی چون و چرا دارند.
• تبر روشنگری و انتقاد انقلابی، تبر رستاخیز مادی و معنوی باید بر دژهای مادی و معنوی کهنه فرود آید و برای آن باید توده ها گستاخ و مهاجم گردند، رخوت سر به راهی و تسلیم طلبی از خود به دور سازند.
• شعر رهائی بخش باید این وظیفه را به عهده گیرد.
• سیاوش آنتی تز بی چون و چرای سعدی و حافظ است!
سیاوش فردوسی عصر نوین است، حماسه سرای مولدین طراز نوین است.
پایان