به یاد سعید سلطان پور
1387
1387
• صدای نامیرای اش
• برای در و دیوارِ کر و لالِ خانه هم آشنا ست
• قفسه های هشیار کتاب
• که جای خود دارند
• عادت نداشت بنشیند روی شاخه ی تنهایی و
• مدام رؤیا ببافد
• برای کانونِ سردِ اجاق های بی احساس
• نشست روی آشیانه ی شعر و
• قلبِ شعله ورش تپید
• عاشقانه برای کانونِ گرمِ کار و اندیشه
• می توانست نباشد آتش فشانِ شعر و
• شاعری باشد دست بر سینه
• و بلند نکند صدای اش را
• روی صدای بالاترِ سرمایه
• که نشد!
• می توانست
• کارگر ایران ناسیونال باشد در خیابان ها
• و عادت دهد خیابان ها را
• به بوی شعر و نمایش
• به بوی باروتِ هنرِ پرولتری
• که شد!
• می توانست به خاطر یک انسان ژنده
• با نعره اش
• زمین و زمان را از هم بدرد
• و پای هنر را بکشاند
• به میدان انقلاب
• می توانست بگذرد
• از خندق آتش
• و باندازد پنجه
• در پنجه ی شرورِ مرگ
• و بیازارد گوش های ناتوان
• از شنیدنِ حرف های زمختِ پینه بسته را
• می توانست بگذرد از تندپیچ تاریخ و
• جاودانه کند
• صدای نامیرای اش را
• که چنین کرد
• سرانجام هم
• امروز به یادِ او
• نفس می کشد
• این شعر و این قلم
پایان