خیمه نشین
محمد اسحاق ثنا محمد اسحاق ثنا

ای قاصد آمدی ز وطن از وطن بگو ؟

از حال طفل بی پدر از بیوه زن بگو

از حال زندگان و شهیدان در بدر

از کشته گان بی کس دور از کفن بگو

از سردی و برودت از برف لای وگل

از سر نوشت خیمه نشینان سخن بگو

اینجا دلم گرفته ز اندوه بیشمار

آنجا زمهین از غم و رنج و محن بگو

بر گوی از حقوق زن دختر جوان

از نظم و زعدالت کشوربه من بگو

آیا سخن ز لیلی ومجنون هنوز هست

حرفی از این همه ست تواز کوهکن بگو

از امن و اعتلا خبری هست در وطن

از شهر ، ده و کوچه دشت ودمن بگو

خواهد "ثنا" ز ذوق سراید سرود خوش

از عظمت گذشته ملک کهن بگو

ونکوور کانادا

26.12.2012

 

 

برف کابل

شاخ را برف گران از بار عریان  کرده است

برف در کوه و دمن گسترده دامان کرده است

مرغ مسکین را کشد از باغ با زور خنک

جامه قاقم به شاخ نخل ارزان کرده است

کشــــــــورم آماج زخم تیغ هر زاغ و زغن

بوم مارا بوم شوم از فتنه   ویران کرده است

مردم بیچاره کشور ندارد آب  و      نان

حال این بیچاره گان آن کیست پرسان کرده است

صندلی خالی از آتش شدت سرما    فزون

مردم نادار ما این وضع حیران  کرده است

یاد برف کابل و یاد زمان  کودکی

در محیط غربتم محزون ونالان کرده است

وضع این آشفته سامانی کابل این خنک

وا دریغا چون (ثنا) خلقِ پریشان کرده است

 

ونکوور کانادا

2012-12-28


December 29th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان