دستِ نامرادی
نورالله وثوق نورالله وثوق


 

.

نشسته دلشکسته خسته تاکی

به هرسو دسته دسته دسته تاکی

درِ    شادی به روی زندگانی

به دستِ نامرادی بسته تاکی

....


کلیدِ رابطه

..

هوس برج توهمّ  گشته دیریست

بلای جان مردم گشته دیریست

شنیدم اززبانِ کلبه ای عشق

کلیدِ رابطه گم گشته دیریست

.....

جبرِ بی جواب

...

ز دستِ ناجوانی ها کبابیم

سوال سختِ جبرِ بی جوابیم

اگرچه لقمه ای نانی ندیدیم

ولیکن سنگِ زیرِ آسیابیم

...........

خداگویان

..

عجب عهدی به ذلت بسته کردند

به جانِ دل تبرهادسته کردند

خداگویان به پای بت فتادند

من وشرم وحیارا خسته کردند

....

دستِ پاییز

.

به هرسویی هیولای تگرگ است

هوای مهربانی راچه مرگ است

دریغ از دستِ پنهانی پاییز

درختِ زندگی خالی ز برگ است

...

هجوم

...

هجوم کینه ها زین گشته اینجا

زسوی بیمه تامین گشته اینجا

شنیدم حضرت گلواژه ای عشق

خداناکرده ازدین گشته اینجا

..........

گریه آباد

.

مقیمِ گریه آبادم خدایا

نکرده خنده‌ای یادم خدایا

خریداری ندارم غیرِ ناله

مگر از جنسِ فریادم خدایا

...

بچه‌ای آدم

.

من و دیوانگی باهم رفیقیم

چه برزخم وچه برمرهم رفیقیم

نه مانند دوتا گرگِ درنده

مثالِ بچه‌ای آدم رفیقیم

..

جانِ دل

...

بگوتاکی به هر باطل بچسبیم

چرا بر فکر بی حاصل بچسبیم

خوشاروزی که باهمدستی عشق

دوتایی مان به جانِ دل بچسبیم

...

کنج واویلا

.


درِ دادی مگر جایی ندیدی

که سر از کنجِ واویلاکشیدی

سحرشو دستِ دل رابرکن از جا

بزن سیلی به روی نا امیدی

...



کوچه‌ای پاییز

.

ز رنگِ فتنه ها لبریز گشتیم

هر آنچه را ندانی نیز گشتیم

اگر چه وارثِ بوی بهاریم

اسیرِ کوچه ای پاییز گشتیم

....

 

یچهار شنبه سوّم آبان/ عقرب / هزار وسه صد ونود ویک خورشیدی


October 24th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان