میلاد مسیح رشیدی میلاد مسیح رشیدی

کابوس       
دیدم کابوسی دیشب
شدم مدهوش و مست
آن یار خنده لبان است
نخره و ناز و روح و روان است
گفتم نازم آن چشم و لبانت
گفتا این قصه ی زود گذز است
دلم بار دیگر مایل توست
غصه و غم از برای حاصل توست



دل    
دل در دلخانه نبود 
خیال و هوس منزل نبود 
پرسیدم دل را از هوس
گقتا ببخشا دل بی کس
دل گر خدا بود
عاشق فضا بود
عقل در گمان است
که دل را چنان است
عقل مراد فردا کند
دل صدای آشنا کند
: دادم به دل صد بهانه
که کند این بار فسانه 
دلم بود درجا یگانه
اما شد از ترس بیگانه
کردم ناله و رنج ز زمانه
گفتا بس است، غم به این پیمانه
عقل تابع دل بود ، دل مرام منزل بود
حرف هایم حرف های دل بود
سرگرم عشق بی حاصل بود
01.03.2012 میلاد مسیح رشیدی

March 4th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان