دوبیتی هایی برای یک شَبَح
  جاوید فرهاد جاوید فرهاد

شَبَح از فصل یک آغازمی خواند

برایم آیتی از رازمی خواند

می آمد شب؛ولی تنهای تنها

به زیرپنجره آواز می خواند.

           ***

شَبَح شبنم فراوان می خرد باز

طراوت را به یاران می خرد باز

برای جنگل خشک خیالش

کمی از ابر، باران می خرد باز.

           ***

شَبَح درخواب هایش ماه می دید

ستاره در بُن یک چاه می دید

برای بازتاب این تصور

خیالش را کمی کوتاه می دید.

           ***

دلم با باد وباران گفتگو کرد

شَبَح را کوچه کوچه جستجو کرد

شبی دیدم میان حوض ابری

شَبَح را روح باران شستشو کرد.

          ***

شَبَح آمد، شبی در خانه سرکرد

به سوی تخت خواب خود نظر کرد

زنش را دید با مرد دگر است

فقط خاموش از کنجی گذر کرد.

          ***

کسی در پیچ وتاب رود گم شد

میان موجه ی پدرود گم شد

شَبَح شد، آمد ودیدم که یک شب

به خود پیچد، مثل دود گم شد.

          ***

شَبَح از امتداد یاد بگذشت

شبی ازکوچه ی میعاد بگذشت

کسی اورا ندید هرگز؛ ولی او

شتابان آمد و چون باد بگذشت.

           ***

شَبَح مأیوس از دنیا شد ورفت

وخسته از من وهرجا شد ورفت

غریبانه دلش را باخودش برد

دگرنامد، تک وتنهاشد ورفت.


July 5th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان