زرع خر بوزه
نوشته نذیر ظفر                                   نوشته نذیر ظفر

                                        2011/30/06

 تخم خر بوزه خواستم ز وطن

تا کنم زرع آن به رسم کهن

آب دادم مرا قبت کردم

خیشاوه نمودمش هر دم

تا که او برگ و سا قه پیدا کرد

گل و نشو نمو هو یدا کرد

پهن شد برگ های زیبایش

تنگ شد از نموی خود جا یش

گرد دیگر نمودم آماده

چون مرا شوق بیشتر داده

گل زردش دلم تبسم داد

یادی از کشتزار گندم داد

نشد از گل پدید خر بوزه

 زحمتم بود برایش هر روزه

زارع ای را درین وطن دیدم

 این معما از او بپرسیدم

گفت اقلیم غرب دگر باشد

بهر خر بوزه بی اثر باشد

آب و خاک و هوای ما دگر است

حا صل و میوه های ما دگر است

گفت بر من ز فهم دهقانی

که تو در زرع آن نمیدانی

بکن این برگ و سا قه را از جا

حا صلت نیست ؛ زحمت بیجا

جای آن دسته های گل بنشان

تا کند عطر در فضا پاشان

خیره دیدم به جا نبش باری

گفتمش کی کنم چنین کاری

بته گر میوه ء نداد چه باک

 بر و بر پشت کارت ای سفا ک

یاد خاک وطن از او دارم

برگهایش به شوق بو دارم

برگ برگش حکا یتی دارد

بی زبان صد شکا یتی دارد

یاد آرد ز روزگارانم

یاد آرد ز ملک و دورانم

یادی پای کفیدهء دهقان

یادی  قلب دریدهء ا فغان

یادی کشتزار های تشنه به آب

یاد باران و یادی از سیلاب

یادی از اشکهای بیوه زنان

یادی از درد های بی پا یان

یادی اطفال منتظر به پدر

یادی خون شهید خوش منظر

یادی کوه های سر فراز وطن

یادی دشتهای بی نیاز وطن

یادی خورشید و یاد مهتابش

یادی آسمان صاف و کم یابش

یادی مر غان آشیان ویران

یادی نخل شکسته از طو فان

یادی از  خر من های سوزانش

یادی از جنگهای دورانش

برگ این بته برگ جان منست

یاد گاری ز مر دمان منست

صبح و پیشین کنار او باشم

شاد از برگ و با آن باشم

روزها من کنار این بته

می زنم در خیال خود غوطه


July 3rd, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان