سلطان عشق
ناهید بشردوست ناهید بشردوست

ديدم ترا به خواب شب تار دينه شب
برسر نموده چادر و چهلتار دينه شب
در خلوت تلاوت چشمان عاشقت
جمعى نشسته ميزنه گيتار دينه شب
در گردروى تو به طواف اند صد پرى
بنشسته ايى به پرتو انوار دينه شب
هر گوشه ماهتاب رخت جلوه ميکند
هر جا نواى توله و سيتا ردينه شب
سلطان عشق هستى و بر توسن مراد
ميتازى سوى ساحل سوار دينه شب
دوشيزه گان عشق ترا همرهى کنند
يک نه دو نه دوسيصد و هزار دينه شب
مغرور ميروى ز دو چشمان من به دور
بنشسته من به حسرت ديدارد دينه شب
باجامه سياه و تن لاغر و ضعيف
فرياد ميزنم من بيمار دينه شب
هى يار اى نهايت عشقم کجا روى ؟
اينحا نشسته يک دل خونبار دينه شب
گويى کى است غريبه که بنشسته پيش ره
دورش کنيد که ميشود افگار دينه شب
بيدار شدم نه ماه بود و نى تو و سکوت
نى نغمۀ ستارو نه گيتا ردينه شب
اين خواب چى خواب بود که شب تا دم سحر
در خون
تپيدم، با تن تبدار دينه شب

December 4th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان