او از عارفان ایران در سدهٔ سوم و دهه اول قرن چهارم هجری است
نیکو سخن میگفته و اسرار را حلاجی میکرده است.
رفتار شطح گونه و رفتار عجیب و خارقالعاده حلاج باعث شد که معتزلیان به حیله گری و شعبده محکوم کنند.
سرانجام حلاج بر اثر فتوای ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پيگيري هاي ابوالحسن علی بن فرات وزیر شيعی مقتدر عباسی در سال ۳۰۱ در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال ۳۰۹ به فرمان حامد بن عباس وزير وقت عباسی به دار آویخته شد.
نیکو سخن میگفته و اسرار را حلاجی میکرده است.
رفتار شطح گونه و رفتار عجیب و خارقالعاده حلاج باعث شد که معتزلیان به حیله گری و شعبده محکوم کنند.
سرانجام حلاج بر اثر فتوای ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پيگيري هاي ابوالحسن علی بن فرات وزیر شيعی مقتدر عباسی در سال ۳۰۱ در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال ۳۰۹ به فرمان حامد بن عباس وزير وقت عباسی به دار آویخته شد.
• با ظلمتِ بنشسته بر طلوع ِ بینایی، دیدار نمی خواهم
• بر شوق ِ روان ِ رود، دیوار نمی خواهم
• امروز که اندیشه با موج گرانْ وهمیْ، غرق است به رزمی ژرف
• حلاج ِ انالحق زنْ، بی یار نمی خواهم
• یکباره رها کردم، چون دود که از آتش، دل را ز پریشانی
• بر پرتو هر دیده، زنگار نمی خواهم
• گر در مه نومیدی، گم گشت شکیبایی، نا گه مه نو خندید
• از وسعتِ هول ِ شب؟ زنهار نمی خواهم
• همچون نفس ِ نی غم با عشق شود همدم، در جمع، فنا گردم
• فردیتِ عاشق را، بیمار نمی خواهم
• چون بید به تن لرزند، با خشم در آمیزند، ازخیل دگر اندیش
• بر گردن ِ "پویا" ئی، افسار نمی خواهم
• گر توده پراکندند، یا دار بپا کردند، "پویا" به حریفان گو:
• «بر سینه هر میلاد، کفتار نمی خواهم!»
• بر شوق ِ روان ِ رود، دیوار نمی خواهم
• امروز که اندیشه با موج گرانْ وهمیْ، غرق است به رزمی ژرف
• حلاج ِ انالحق زنْ، بی یار نمی خواهم
• یکباره رها کردم، چون دود که از آتش، دل را ز پریشانی
• بر پرتو هر دیده، زنگار نمی خواهم
• گر در مه نومیدی، گم گشت شکیبایی، نا گه مه نو خندید
• از وسعتِ هول ِ شب؟ زنهار نمی خواهم
• همچون نفس ِ نی غم با عشق شود همدم، در جمع، فنا گردم
• فردیتِ عاشق را، بیمار نمی خواهم
• چون بید به تن لرزند، با خشم در آمیزند، ازخیل دگر اندیش
• بر گردن ِ "پویا" ئی، افسار نمی خواهم
• گر توده پراکندند، یا دار بپا کردند، "پویا" به حریفان گو:
• «بر سینه هر میلاد، کفتار نمی خواهم!»
پایان