عبدالوکیل کوچی عبدالوکیل کوچی

عمریست که در عشق وهوای تو نشستم

گر سوختم از هجر وزراه تو نگشتم

افسرده شدم پیر شدم خسته ورنجور

اما به هوای رخ تو تازه ومستم

آنجا که تویی باده وساغر چه بکار است

بر شاهد زیبای تو من باده پرستم

پابند وفای تو بود رشته جانم

زان عهد که با مهر و وفای توببستم

عشق تو از آندم که نهان خانه دل شد

از هر طرفی رشته وپیمانه گسستم

در دامن تو دل به تمنای تو دادم

مهر از همه یکباره بریدم به تو بستم

زنجیر غمت پای دل عاجز ما بست

تا دل به خیال هوس غیر نبستم

با مهر تو چون مرغ ببام تو نشستم

با سنگ زدی بال وپرم رفتم ورستم

گفتم که دلا بس کن ازین طمع بسیار

کردم زتو صد توبه ولی باز شکستم

این قسمت جان کندن ما نیست چو یک عمر

این قسمت عمر است که از روز الستم

در گلشن عشق تو شدم خسته ونالان

تا دامن لطف تو فتد باز بدستم


February 16th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان