غفلت های روزمره
علی کریمی علی کریمی

مشتری چند میوه با وسواس در سبد گذاشت

سیب از ترازو پرسید

نمی دانم آیا او راز جنین مرا می داند؟

دری سلانه سلانه باز شد

دستی سنگی به سگی حواله کرد

ماه از صحنه گریخت

رهگذر شاخه ای شکست

نسیم سر در باغ کرد و گفت

سخت نگیر

او باد بود، قدر برگ را نمی دانست

 

دبی-امارات متحده عربی

 






September 28th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان