مخاطبــم شمائیــد
انجنیـر خلیـل الله روؤفـی انجنیـر خلیـل الله روؤفـی


 




شما کرسی نشسته گان سایۀ دربار !

آیا نمیدانید سهم تاریخی تان

درحوادث مرگبارکشور، ازانهدام عدالت وانفجار

تا برگشت نظام به بحران دهۀ نود

چقـدرسنگین ونا بخشـودنی است ؟

آیا نمیدانید که امروز درفواصل وحشتناکی

ازمردم تان تجرید گشته اید

وسالهاست درمداریک نظام نفــــرین شده

بنـده وار میچرخیـــد

و بی هیچ نشانی ازشکوه شهامت، درخط شکست وتسلیم

بر« مدارنیت سلطان»

سر وسینه می سائیــد

آخردربرابرمحکمۀ تاریخ به کدام پاسخی متوسل خواهید گشت ؟


دربدیل خونبهای آزاده مردان،

درپاسـداری ازشرف ونامـوس این آب وخاک

که امانتیست مقـدس وسنگین برشانه های شما

نمیدانم! تعهد خودرا با کدام سرافرازی

ویا شرمساری وجدان،

برصحیفـۀ تاریخ رقــــــــم خواهید زد؟


آیا هنوزهم نمی پذیرید که بعد چند روزی دیگر

ازارتفاع کوچک خود برخاک سقـــوط میکنید

وبانام صلیب گشتۀ خـــــویش

به تاریخ زمان پیوند میخورید

آنگاه با کدام رسالتی چشم درچشم نسل آرمانگرای میهن خود

ایستاده خواهید شد ؟


هرچند کتلۀ سیه بختان

درین خاموشسـتان قرن بیست ویک

شهامت فـــــریاد را ازدست داده اند

آخرشما چه کرده اید ؟

آی متصدیان سرنوشت کشور !!

آیا درین برزخ سرای درد ومصیبت

هیچ حرفی به گفتن نداشته اید؟

وهیچ انگیزه یی قلب وروان تان را به حرکت وا نداشته است ؟


چه روزگاری که درسرزمینم فرمان جنگل جاریست !!

مخاطبم شمائیــد !

آخرشما، نماینده گان مردم !

که دریک حلقۀ شورای کمیشن کار و بدنام گــرد آمده،

قانون را به مضحکۀ تاریخ بدل ساخته اید.

مخاطبم شمائیــد، آی صدر نشینان قضا ودادستانهای غرق درارتشا،

که منبرعدل الهی را درنظام رهبرقبیله سالار

به جلجتای قساوت خود کامه گان، زمینه ساز گشته اید.

مخاطبم شمائیــد، روحانیون مزد بگیر، دعاگویان وثنا خوانان قدرتهای تبه کار

مخاطبم شمائیــد، آی هسته های نیرومند، اما با دریغ ؛ صامت دانشگاهی

وآموزگاران عصرگلوبال

که با هیچ فریاد آزادی بخشی ،

چشم وچراغ ملت ره گم کردۀ خودرا روشن نکردید.

مخاطبم شمائیــد، آی احزاب دموکرات،

که فرهنگ قیامهای مدنی وانگیزۀ قربانی را دربرابر ستمگران تاریخ

به شعارروز تبدیل کرده اید

وبی هیچ یک خشم واعتراض درجوشـش خیابانی وبسیج همگانی

اینک دربطن جامعۀ سنت زده ورژیمی دست نشانده

به سازش و انحلال، روآورده اید.

وسرانجام مخاطبم شمائیــد ، شما ای ملت افسرده وخاموش

که امروزعزت وسرنوشت تان

دربازیهای حقیرانۀ یک نظام کوچک وخود محور

به سوی اخطارو نابودی درحرکت است.

چه باید کـــرد ؟

آیا گاهی هم ازحقوق وداعیۀ سرنوشت خود شجاعانه بدفاع برخاسته اید ؟

وتا عصیان یک پیروزی دربرابرجنایتکاران، به خیــــــابانی ریخته اید ؟

آیا ازرستاخیزبهارعربی و خیزشهای مردمی درده ها کشورجهان علیه استبداد

تا الگوی جاودانۀ ماندیلای کبیر

درمبـــــارزۀ ضد آپارتاید و آزادی سیاه پـوستان

درس هائی ازایثارو آزاده گی را فرا گرفته اید؟


آه ! من درتمثیــــل یک شهـــروندی که همیشه درد را سروده ام

ازین سکوت وازین خاموشی،

آنهم که از«غیرت افغانی» وچالش در امضای قــرارداد امنیتی،

سی ملیون سرنوشت تندیسه های خاموش به حراج گرفته میشود

و « گوسفندان دگرخیره درو مینگرند »

کابوسی از« سایه های هـول » ذهنم را درخود می پیچد

که تصویرش درپروندۀ انتخابات و بعد تقــــــویم 2014،

باخطوط قرمـــزترسیم گشته است.

درپایان سخن،

به کرسی نشسته گان غافل ازخشم روزگار

ولمیده درعشرت سراهای زرنگار

پارچه شعر شاعــــــــــرتیرباران شـدۀ امریکای لاتین را

بمثابه پیام هـشدار، پیش کش مینمایم :


« روزی خواهد رسید که ساده ترین مردم میهن من

رهبـران فاسد و روشنفکران ابترکشوررا

استنـطاق خواهنــد کرد وخواهنــد پرسید،

روزی که ملت بمانند یک بخاری کوچک وتنها،

فرو می مرد،

به چه کاری مصروف بودید؟ »



به امید رسیدن به چنین یک روز اسـتنطاق

درافغانستان

دسـامبر 2013









December 21st, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان