مرگ خدايان پيکار
ن- اسپند ن- اسپند

در ۲۷ مهر ماه ۱۳۳۳، گروه اول از افسران عضو سازمان نظامی حزب تودۀ ايران، مرکب از رفقا،

ستوان يکم عباس افراخته
سرهنگ شهربانی عزب الله سيامک
سروان شهربانی نورالله شفا
سرهنگ دوم نعمت الله عزيزی
سرگرد ژاندارمری نصرالله عطارد
مهندس و شاعر مرتضی کيوان
سرهنگ دوم محمد علی مبشر
سروان شهربانی نظام الدين مدنی
سروان شهربانی محمد علی واعظ قائمی
سرگرد حقوقدان هوشنگ وزيريان


به فرمان شاه خائن و جنايتکار تيرباران شدند.


ما سالگرد شهادت اين رادمردان آزاده و ميهن‌دوستی را که بخاطر استقلال و آزادی ايران و در راه آرمان‌های والای حزب تودۀ ايران، حزب طبقۀ کارگر ايران، بشهادت رسيدند گرامی می‌داريم.


***


اين مرثيه قطرات اشکی است که همراه با صفير گلوله‌های شاه خائن، که بر سينه رزمنده ترين فرزندان حزب تودۀ ايران می‌نشست، بر صفحه کاغذ چکيده است.
اين مرثيه، در سحرگاه خونينی که گروه گروه رزمندگان خلق، افسران عضو حزب تودۀ ايران، در ميدان‌های اعدام، با سرود زندگی بر لب، تن به جوخه اعدام می‌سپردند، سروده شده است.
ما که قطراتی از آن رود خروشانيم، اميدواريم که ادامه دهندگان لايق راه اين شهيدان بخون خفته باشيم.


 
مرگ خدايان پيکار


 
غريو غرش رگبار با فرياد عصيان‌ها
بهم پيچيد و پيدا شد ز موج خشم طوفان‌ها
فضا پر شد، گلرنگ شد صد پاره دامان‌ها
چو فواره جهان شد خون، بدامان‌ها ز شريان‌ها
به‌ميدان ابر خون باريد، جان دادند انسان‌ها
ولی فريادشان پيچيد در اعماق وجدان‌ها
بروی سينه‌ها افتاد سرهائی که تا بودند
بغير از راه عصيان و حقيقت ره نپيمودند.


سکوت مرگ حاکم شد به‌ميدان جنايت‌بار
جسدها بود خون آلود، افتاده بپای دار
ز طوفان ستم بشکست سنگين شاخه پيکار
تو گفتی نوبهار زندگانی شد خزان يکبار
لب خشک زمين تر شد، ز خون احمر احرار
تنش از لخته خون‌ها لاله‌گون شد چون دل گلزار
در آن صبحی که آفاق از فلق، چون لاله بُد گلگون
که بودند آن دليرانی که جان دادند اندر خون؟


همه هم‌سنگر و هم‌عهد و هم‌پيمان ما بودند
همه اعضای حزب تودۀ ايران ما بودند
سراپا شعله‌های آتش عصيان ما بودند
در امواج حوادث رهبر طوفان ما بودند
همه سردار و پرچم‌دار با ايمان ما بودند
سخن کوته، فروزان مشعل تابان ما بودند
چرا نام سيامک می‌زند آتش به بنيانم؟
ز نام او چه می‌خواهم؟ چه می‌جويم؟ نمی‌دانم.


غريو آخرين فرياد محکومين نام آور
بقلب روشن تاريخ ملت نقش شد يکسر:
بلی هستند آنهائی که بعد از ما درين کشور
بفرزندان ما باشند چون ما ناظر و ياور
نداريم احتياجی بر شما دزدان غارتگر
و يا در پهنه گيتی بهشتی نيز باشد گر
رهش اين بود و ما با پای سر اين راه می‌رفتيم
پس از ما می‌روند اين ره که می‌رفتيم و می‌گفتيم.


سخن‌ها در دهان ناگفته ماند از غرش رگبار
مقطع جمله‌ها می‌ريخت بيرون از دهان ناچار
عجين شد کار مرگ و زندگی، بر چوبه‌های دار
زمين لرزيد در مرگ خدايان ره پيکار
چو شد پاشيده از هم، مغز فرزندان رنج و کار
فلق پاشيد خون بر رخ، که رنگين شد وِرا رخسار
فقط تک تيرها کردند ختم صحنه را اعلام
که شد سيراب از خون دليران، شاه خون آشام


چو پيروزی! مسجل شد جلادان بيدل را
بساط عيش گستردند و می‌خوردند بی‌پروا
شراب ارغوانی رنگ پر می‌شد بساغرها
شرابی لعل‌گون چون خون فرزندان خلق ما
در آغوش پريرويانشان شد مسکن و مأوا
بلی، روز عزای خلق بود و عيش شه اما
گمان کردند جلادان، جناياتست بی کيفر
گمان کردند خالی ماند ديگر صحنه و سنگر


نمی‌دانند از نو خلق ما پيکار خواهد کرد
نمی‌دانند شاه رذل را بردار خواهد کرد
ز خون خصم خاک تيره را گلنار خواهد کرد
ز دود و آتش و خون آسمان را تار خواهد کرد
وطن را پاک از لوث جنايتکار خواهد کرد
عنان بگسسته‌های پست را افسار خواهد کرد
نه هرگز ملت ايران نمی‌ميرد نمی‌ميرد
ز شاه و چکمه پوشان انتقامی سخت می‌گيرد.


ن- اسپند
۱۱/۱۲/۱۳۳۳ زندان قصر


October 24th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان