میهـن
مسعود حداد مسعود حداد

 

زاشک داغ تو ای شمع! پر پروانه میسوزد

زآه وسوز تو میهن ! خود وبیگانه میسوزد

جـهان تار ظلمانی، نمی گــوید سخــن با تو

گــشودی لب اگر با او، دژ شاهانه میـسوزد

دلم ویران شده از آن، جفاهائی که بر تو رفت

چه باید کرد؟ دل ویران، به آن ویرانه میسوزد

اگرچندی که ویرانگر،نمی ارزد به یک کاهی

درین ظلمت سرا هم کاه، وهم کاشانه میسوزد

شراب عشق تو میهن! عجــب مستی ببار آرد

ببین حداد زدوری ات ،چه یک مستانه میسوزد

9سپتامبر 2012


September 9th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان