نام تو
بیژن باران بیژن باران

 

 

تمام این روز ابری بهاری

کنار پنجره برج، بر فراز شهر

گریه باران فراوان بود.

 

حیف این بهار

که تو در آن نیستی.

 

با مرگ تو

آینده ات توقف کرد.

کودکان تو

نیز بدینا نیآمدند.

چراغ زندگیت خاموش شد.

 

با مرگ تو

آزادی و عدالت

دوستی صمیمی را از دست داد.

با مرگ تو

فریاد در خیابان و کارخانه

چون اخگر سرخ

بزیر خاکستر رفت.

 

ولی نام تو

"ثبت در جریده عالم دوام"

از کوه و دشت

بدست باد گذشت؛

در کتاب شهر ورق می خورد.

 

با مرگ تو

ابر بر سر شهر گریست.

بید کنار جو با افشان سبز گیسو

برگریز تب پاییز شد.

هوا توفید؛ برف دشت را سفید کرد

تا سیاهی قتل پوشانده شود.

 

هر شب صورت تو

در چرخه صور خیال ظاهر می شود:

نیمرخت در داس هلال ماه نو،

چهره ات در مجمر زر شکوه ماه شب 14

و نبودت در ماه سیاه ناپیدا ولی موجود.

*

با پرواز کبوتر سفید بدور

پروانه ها از مرز می گریزند.

نام تو را روی گلها می نویسند؛

تکرار می کنند:

صدای او با ما ست همیشه.


January 7th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان