• مهتاب می تراوید
• با تابشی رها
• در متن ِ گنگ ِ شب
• چون چشم ِ صبحدم.
• وقتی نسیم از درونِ حلقه ی اعدام
• می وزید.
• گفتیم:
• «ناز و نوازشی است
• چون پیک بامداد.»
• در یادهای مان گم گشته بود
• اندیشه ای ز باد.
• «مردی درون وهم بیابان، امید می تنید» (۱)
• ماه آرام می رمید• با تابشی رها
• در متن ِ گنگ ِ شب
• چون چشم ِ صبحدم.
• وقتی نسیم از درونِ حلقه ی اعدام
• می وزید.
• گفتیم:
• «ناز و نوازشی است
• چون پیک بامداد.»
• در یادهای مان گم گشته بود
• اندیشه ای ز باد.
• «مردی درون وهم بیابان، امید می تنید» (۱)
• از حمله ی کریه ابرها
• وقتی وزنده باد می وزید
• بر قامتِ بلندِ سرو ها
• وز دهشت هجوم باد
• شکست کمر ترد لاله ها
• گفتیم:
• «رفتنی است،
• آمد، وزید و گذشت و رفت،
• این نیز می رود ز یاد.»
• «مردی ز زخم ضربت شلاق، از خواب می پرید»
• ماه گم می شد و رخ می گشود
• از پشت ابرها،
• وقتی که طوفان
• با بال های کابوس
• چون پیچکی سیاه
• بر شاخه های نو رس
• بی رحم می وزید.
• دیگر نه مژده ای ز داد
• نه پیک بامداد
• نه نوبهار
• که شکست شاخ ها بود و
• شاخسار.
• با درد در خود فرو شدیم
• و گرد تنهایی مان پیله ای بافتیم
• از نگاهِ مستِ خویشتن به خویش
• و گفتیم هر یک جدا:
• «تنها منم یگانه ره
• که خلق می رهد
• ز سنگلاخ ِ رنج ها! »
• «مردی به هول وحشت اعدام، بی ترس می رمید»
• وقتی که گرد باد
• پیچان و چون ددان
• در شهر عاشقان ِ به زنجیر
• بر داد می رمید.
• دیگر سخن نبود!
• ابر سیه پنهان نمود
• چهره ی مه را ز دیده ها.
• در گور های جمعی
• خون ِ یلانی فشرده پا
• پرواز ِ عشق را
• بر دوده های شک
• ترسیم کرده بود.
• در گور های جمعی
• آغوش ِ مهر یاران
• آوای شوق ِ وصل را
• در دردِ مشترک
• تفسیر کرده بود.
• اینک و دمبدم
• وز قطره های اشکِ چکیده
• از چشم مادرانه ی اندوه،
• شه بال موجی
• رو سوی اوج،
• «چو خورشید از دشت خاوران، جاودانه می دمید.»
*****
(۱) فکر می کنم هنگام آن فرا رسیده باشد که واژه "مرد" را مترادف با "انسان" در نظر بگیریم.
در غیر اینصورت از مردی و نامردی، انسانی و غیر انسانی استنباط نخواهد شد...
پایان