هرکه را دست دادم
اناهیتا محبوب اناهیتا محبوب

هرکه  را  دست  دادم  دستم را  برید

قلب  زارم  را چو شیران  میدرید

هرچه  کردم هیچ شد برهرکدام

عا قبت از نا م انسان دل رمید

بخت اقبال این چنین بود یا دقیق

اینکه از موج خیال رویا  پرید

مژده داد ما یوسی در هر فصل دل

بس که طوفان برگل عمرم وزید

هرطرف فریاد ها پیغام داد

سرو سبز در نو جوانی اش خمید

رقص دریا هرطرف بیرنگ شد

بلبلان در باغ خشک از غم تپید

نام  "محبوب" هیچ شد دروادی اش

بی کمال آمد کمال اش را خرید

 

 

وقت نوشتن ساعت 11 شب

21 اکتوبر 2012

افشارسیلو کابل افغانستان

 

 

 

 

(آتش و غوغا)

 

در سینه، اگر آتش غوغاست، چه داند !

در،چشم اگر اشک چو دریاست ،چه داند

 

قلب، که زهر تیر،ز خنجر شده پاره

گر،این غم مسکین به هرجاست ،چه داند

 

در گوشه، ساحل غزل، شعر بسرایم

ظالم ،زغم هجر که بر ماست چه داند

 

گر،مُردم،از این هجر،وگر رنج کشیدم

ازما ،اثر شعر که برجاست که داند

 

واگور،عجب گور، که میگفت همین است

در،گور اگر قصۀ  برپاست چه داند  

 

گر،غرق به گرداب بگشتیم، بمردیم

غافل، ز تن سرد که دریاست چه داند

 

چون لاله به دل داغ سیاه از غم هجران

گر، منزل ما دامن صحراست چه داند

 

 

 

 

 

هر نکته ، و بیت ام سخن، گفت به گریان

این ،راکه غزل خوانی ز غم هاست چه داند

 

برخاطرم آمد، که برایش چه نکردم !

بر،رب که همین راست هویداست چه داند

 

هر قطره اشکم، که ز مژگان  بغلتید

بیداری،و دردم که به شب هاست چه داند

 

آخر،به در مرگ روا نیم چو منزل

راحت ،که همان نیکی دنیا ست چه داند

 

عیش  نشاط  کند  به نمای خمار خود

" محبوب"که به گیتی تک و تنهاست چه داند

 

 

تاریخ 11/02/2009

کابل افشار سیلو

 


November 4th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان